برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ظهر که خانم سادات بهم تلفن زد که

خاله میخوام براتون غذا بپزم شما استراحت کنین گفتمش اصلا راضی به زحمتت نیستم، راست گفتم بهش، واقعا نمیخواستم به زحمت بیفته

اما وقتی اصرار کرد و خودش برای مختومه شدن کار گفت من آش شوربام را خیلی خوشمزه میپزم براتون میارم، دیگه دهنم بسته شد، خب خداییش خیلی می‌چسبه در خونه ات را بزنن و غذای خوشمزه برات بیارن،( این یکی از دلایلیه که می‌چسبه برات غذای نذری بیارن😂🥰) اصرارم به مخالفت هم ممکن بود عزیزم را ناراحت کنه، دیگه مجموعه عوامل به سمت لزوم به موافقت میچربید و منم اعلام رضایت کردمو تو دلم برای آش شورباهاش قند آب شد و منتظر بودم

آخه عاشق آش شوربا باشی، یکمم شب قبلش بخاطر انجام تمیزکاری خونه و خارشهای کهیرت درست نخوابیده باشی و بیحالت درد بکنه و دلت بخواد بخوابی و دیگه یکی که خیلی بهت انرژی میده بگه من آش شورباهام خوشمزه میشه، دیگه هیچی

لحظه موعود فرا رسید

من و آش شوربا به وصالمون رسیدیم

عالی بود

خیلی خوشمزه بود

خیلی هم مقوی بود

خیلی چسبید

تازه برای حسینمم خانم سادات که دختر خواهرم میشه ماکارونی آورده بودن و هی خورد و گفت ماماااان چه خوشمزه است، مامان دست‌پخت خاله فریده چه قدر خوبه ماماااان...

 

خلاصه که خیلی عالی بود

خیلی ممنووووونم از عزیزخاله

 

خداراشکر که چنین خوشی هایی تو زندگیم دارم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۲۸
نسیبه حق شناس

یادمه قبل از ازدواجم عموم که مشاورن بهم گفتن توی دانشگاه برای یک موضوع یک عالمه کتاب میخونی برای ازدواجت چند تا کتاب خوندی؟

یادمه سرم را با افتخار گرفتم بالا و گفتم 9 تا کتاب خوندم، پک سی دی دکتر فرهنگ و پک سی دی حاج آقا داوودی نژادم گوش دادم

وکلی تشویقم کردن

وقتی تصمیم گرفتم به مامان شدن فکر کنم افتادم دنبال مطلب برای تربیت فرزند و خیلی به کارم اومد

حالا هم که دنبال مطالب مثبت اندیشی و سپاسگزاری وبا نشاط بودن، بودم

تو این مدت و توی سختی هام خیلی به کارم اومد و دستم را گرفت

 

خدایاشکرت 

خداجونم خیلی ازت ممنونم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۰
نسیبه حق شناس

امروز داشتم فکر می کردم که چقدر خدا کارش قشنگه

حالا که شرایط قرنطینه و کرونا پیش اومده

ما توی این خونه جدیدمون هستیم که اطرافش امکانات فضای سبز و اسب و اینا زیاده و میتونیم بریم فضای، باز خلوت

و

نپوسیم تو خونه

خدایاشکرت 

داشتم فکر می کردم اگه هنوز ساکن شهرکرد بودیم گاهی وقتها نمیتونستیم بیایم اصفهان بخاطر شرایط کرونا و دلتنگی بهمون فشار می آورد

پس خدایا شکرررت 

داشتم فکر میکردم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۳
نسیبه حق شناس

امروز خیلی زنجبیل خوردم

خیلی گرم و خشکی خوردم

بدنم ریخت بیرون

ورم کرد

کهیرم برگشت

انگشتم سخت تا میشه

باد زیرشه، آب زیرشه، نمیدونم هرچی که هست نظم بدنم بهم خورده

اذیت کنندس

 

خدایاشکرت

چقدر نظم مهمه

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۲
نسیبه حق شناس

امروز خبری بهم رسید که هیچ وقت دوست نداشتم بهم برسه

هیچ وقت دوست نداشتم اصلا درباره اش صحبت بشه

هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم این خبر بهم برسه

اما شد

این خبر رسید

حالا فقط لازم کمی صبوری کنم و دعا

 

خدایا شکرت که مثل همیشه حواست بهمون هست

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۰۰
نسیبه حق شناس

چند روز بود حسینم سراغ کیک پختن را میگرفت

در واقع ذوق همزن برقی را داشت

اما من حجم کارهام بالا بود

پختن غذا بود

آبمیوه آماده کردن برای آقامحمد بود

مرغ و گوشت هایی را که آقامحمد خریده بودن را لازم بود بسته بندی کنم

امورات عادی روز مثل شستن ظرفها، گردگیری میزها و... هم بود

خودمم کمی حالت سرماخوردگی داشتم... 

اما اصرار حسینم بر پخت کیک بود، صبح زود براش از خواب بیدار شده بود، همزن را از تو کابینت بیرون گذاشته بود و منتظر بود😐

بهش گفتم چشمات قرمز شده گفت آخه کیک نخوردم🙄

تصمیم گرفتم براش کیک بپزم

از اون مدل فوری ها میخواست خداراشکر

موادش را آماده کردم و تخم مرغش را با همزن برام زد تا سفید شد بعدش بقیه ی مواد را مرحله مرحله اضافه کردیم باهم و گذاشتیم پخت

تا آماده شد شیر آورد و باهاش خورد

انگار قله ی کوه را فتح کرده بود

حس غرور و آرامش داشت

منم خیلی خوشحال شدم خداراشکررررر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۷
نسیبه حق شناس