برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

این چند روز که همسرجان کسالت داشتن پدر و مادر خودم هر روز بهم زنگ زدن و احوالپرسی کردن و برای کمک بهم اعلام آمادگی کردن و خیلی خرید برامون انجام دادن

خواهرام مرتب تماس یا پیام بود و آبمیوه و غذا زحمت کشیدن برامون آوردن تا منم استراحت کنم

مادر شوهر و پدرشوهرم هم تقریبا یکروز در میون زنگ زدن و خداقوت و اعلام آمادگی برای کمک داشتن و خرید برامون انجام دادن

خواهر شوهر بزرگم هم همینطور مرتب تماس و پیامشون برقرار بود و حریره بادوم برامون درست کردن

اما خدا همه جور بنده ای داره

خاله های شوهر و مادربزرگ و پدربزرگشون، چند روز بعد از این که اطلاع پیدا کردن فقط رو گوشی همسر جان تماس گرفتن و احوالپرسی کردن و به ما سلام رسوندن، صلاح ندونستن با صحبت کردن با ما بهمون انرژی بدهند، کمی دلخور شدم

خواهرشوهر کوچکمم یکبار تماس گرفتن با ما صحبت کردن و دوبار تماس گرفتن با آقای همسر صحبت کردن

شوهر خواهرهای من تک تک تماس گرفتن با همسرجان صحبت کردن و اعلام آمادگی برای کمک کردن

اما شوهر خواهرهای خودشون حتی یک تماس هم نگرفتن

واقعا افراد باهم متفاوتند

حتما منظوری ندارن، منششون این طوریه

خداراشکر که ما اهل تلافی کردن نیستیم و گرنه می‌گفتیم حتما اون ها هم دوست دارن این طوری باهاشون رفتار بشه

خداراشکر ما دلمون دریاست ناراحت میشیم اما دریای دلمون متلاطم نمیشه

خداراشکر اگر کاری انجام دادم برای خدا بود و محتاج تشکر و احوالپرسی کسی نبودم

خداراشکر خانواده ی من اینقدر گرم و حواس جمعند

خداراشکر ما هم خدا داریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۰۰:۳۷
نسیبه حق شناس

دیشب که حسینم درباره ی خدا و ارتباط باهاش پرسید کلی تو فکرم تحلیل و بررسی کردم که چه جوابی میتونم بهش بدم که درست باشه، بحث اعتقادی بود و شوخی بردار نبود برام

رفتم سراغ گوگل و سؤالم را نوشتم

چند سایت را بررسی کردم و فکر کنم یکساعتی شایدم بیشتر دنبال جوابم گشتم

به این نتیجه رسیدم که توی این سن، اول باید ازش پرسید که برای چی این سؤال را میپرسه تا ببینی چی ذهنش را درگیر کرده که خب خدا راشکر من پرسیده بودم

 

صبح وقتی به حسین گفتم بیا درباره ی خدا باهم صحبت کنیم خوشحال و مشتاق اومد البته قبلش یعنی قبل از صبحانه خودش چند بار سراغ گرفت مامان کی درباره ی خدا صحبت کنیم؟ کی درباره ی امام حسین حرف بزنیم؟ بهش گفتم بعد از صبحانه حتما صحبت میکنیم

خلاصه جلسه ی ما شروع شد

اون پرسید و من جواب دادم

خداراشکر سؤالاتش تمام شد و خوشحال بلند شداز جلسه رفت بازی 

 

خداراشکر

خدایا مرسی هسی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۰:۱۸
نسیبه حق شناس

یکی از تفریحات کرونایی حسینم شده رفتن به مزرعه و سوار اسب شدن

واقعا براش لذت بخشه و عجیب براش برنامه ریزی میکنه و انگیزه داره

از بس دوستش داره افراد مختلف را براش دعوت میکنه بیان باهم بریم و متأسفانه برنامه ی هیچ کس جور نشده باهامون بیاد

این بار یکدفعه گفت مامان، خدا کجاست؟

میخوام ببینمش

همینطور که هنگ کرده بودم و مونده بودم چی بهش جواب بدم، ازش پرسیدم برای چی می پرسی؟

گفت میخوام بهش بگم رفتم مزرعه سوار اسب شدم

میخوام بهش بگم باهام بیاد بریم مزرعه

دیدم حالا اگه بخوام بهش جواب بدم هم ممکنه درست بهش نگم هم ممکنه خودش وسطش خوابش ببره، مجموعا زمانش مناسب نبود بهش گفتم حالا بخواب فردا درباره اش باهم صحبت میکنیم

گفت باشه

بعد دوباره گفت مامان، خدا تلفن داره، میشه بهش زنگ بزنم؟

بهش گفتم نه نداره، حالا بخواب فردا درباره اش باهم صحبت میکنیم فقط این را بدون که

خدا خیلی بزرگه

خدا خیلی مهربونه

خدا خیلی دوستت داره(یه لبخندی زد که خیلی دلنشین بود) 

حالا شب بخیر، بخواب که منم خیلی خوابم میاد

 

گفت باشه مامان، فردا درباره امام حسین هم صحبت کنیم

گفتم باشه پس زود بخواب که زود بیدار بشی تا باهم کلی صحبت کنیم 

گفت باشه مامان، شب بخیر، خوابهای خوب ببینین، بسم الله الرحمن الرحیم

و

خوابید در حالی که خوشحال بود و خیلی مشتاق

 

از خدا ممنونم که تو چالش‌ها حواسش بهم هست و به ذهنم انداخت بگم حالا بخواب تا فردا و اینطوری وقت بخرم

خداراشکر

 

البته خیلی تو فکر بودم و چالش داشتم که فردا چه جوابی بهش بدم که تو 4سالگی به دردش بخوره و قابل درک باشه براش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۴
نسیبه حق شناس

دیروز 30 شهریور بود

دیشب ساعت11 قرار بود ساعتها یکساعت عقب کشیده بشه

کلی خوشحال بودم که هورااا 2 بار ساعت 11 شب میشه و دوبار ساعت12

اصلا انگار یکساعت به عمرم اضافه شده بود

کلی فکر میکردم حالا چه کار کنم؟

کتاب بخونم؟

کارهای خونه را انجام بدم؟

دنبال جواب سؤالاتم تو نت بگردم؟

.... 

کارهای روزمره ام را انجام دادم 

حسینم خوابوندم

حالا وقتش بود از یکساعتم استفاده کنم

رفتم تو نت و شروع کردم دنبال جواب سؤالاتم بگردم در حالی که خیلی خسته بودم و تو روزش نخوابیده بودم و شب قبلم برای پرستاری همسرجان که سرفه میکردن بیدار بودم

سایت مربوط به سؤالم را باز کردم

سؤالم را نوشتم

کدتأیید باید به موبایلم ارسال میشد تا وارد کنم و جواب را بگیرم

شماره موبایلم را وارد کردم و منتظر کد تأیید شدم که طول کشید

و. نمیدونم چرا انقدر کند انجام شد

هی بخش پیام رسانیم را چک کردم

خودش هم شمارش معکوس گذاشته بود برای زمان ارسال کد

شمارش را پیگیر بودم که در حالت انتظارش، گوشی به دست، نت وصل، خوابم برد

صبح از خواب بیدارشدم گوشیم شارژ تمام کرده بود و خاموش شده بود خداراشکر و گرنه هم تا صبح در معرض امواج خوابیده بودم، هم ممکن بود در خواب دستم روی حروف بخوره و کلماتی نامربوط توی سایت بزرگی که بودم و بخش پرسش‌ و پاسخش بود تایپ کنم

بازم خداراشکر که باطری گوشیم رو به اتمام بود و من مشغول‌ش شدم

اما خوب شد خوابم برد بدنم شدیدا نیاز داشت به این یک ساعت اضافه شدن به روزم😂🥰

خداراشکر سیستم بدنم طوریه که نیازهایش را اعلام میکنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۸
نسیبه حق شناس

امروز بنظرم رسید حالا که کمتر میریم بیرون لازمه انرژی و هیجانات حسینم خالی بشه داشتم بهش فکر میکردم که ییهو حسین کوسن مبل را پرت کرد سمتم تا اومدم تکون بخورم دومی راهم پرتاب کرد فهمیدم وقتشه، وقتشه تخلیه انرژی بشه تا به آرامش برسه

منم کوسن را پرت کردم سمتش خورد بهش ییهو برگشت گفت دردم نیومد که

گفتمش اگه میدونستم دردت میاد که پرت نمی کردم سمتت

اصلا برو توپ کوچیکات را بیار تا کوسن را جمع کنیم سالم بمونه

حسینم خوشحال شد و رفت استخر توپش را برداشت آورد

چند تا توپ داد به من و چند تا هم خودش برداشت و شروع کردیم به سمت هم دیگه پرتاب کردن کلی خندیدیم کلی دنبال توپها دویدیم تخلیه انرژی شدیم و شارررژ شدیم

 

خدایاشکرت 

عاشقتم خدا که بهم توان دادی و به ذهنم میندازی چی کار کنم  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۳۱
نسیبه حق شناس

 

امروز حسین چند بازی جدید طراحی کرد و خودش مشغول بود

دیروز خیلی تلویزیون دید

سرگرمی روزهاش شده

کلاس که نمیتونه بره

حیاط و بیرون رفتنهاهم که مال عصرهاست

صبحها شبکه پویامیبینه

البته خیلی با مراقبت خودش مثلا بهش میگم5تا برنامه ببین خودش میشماره

حالا ممکنه برنامه ششمی که اعلام میکنه را خیلی دوست داشته باشه میگم ببین و بعد خاموشش کن

انعطافی که به خاطر علاقه اش نشون دادم باعث ‌‌شده حرفم اثر داشته باشه

خداراشکر به فکرم میندازه چی بگم 😃

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۴۲
نسیبه حق شناس