فکرش را نمی کردم بشه😐
چند روز بود حسینم سراغ کیک پختن را میگرفت
در واقع ذوق همزن برقی را داشت
اما من حجم کارهام بالا بود
پختن غذا بود
آبمیوه آماده کردن برای آقامحمد بود
مرغ و گوشت هایی را که آقامحمد خریده بودن را لازم بود بسته بندی کنم
امورات عادی روز مثل شستن ظرفها، گردگیری میزها و... هم بود
خودمم کمی حالت سرماخوردگی داشتم...
اما اصرار حسینم بر پخت کیک بود، صبح زود براش از خواب بیدار شده بود، همزن را از تو کابینت بیرون گذاشته بود و منتظر بود😐
بهش گفتم چشمات قرمز شده گفت آخه کیک نخوردم🙄
تصمیم گرفتم براش کیک بپزم
از اون مدل فوری ها میخواست خداراشکر
موادش را آماده کردم و تخم مرغش را با همزن برام زد تا سفید شد بعدش بقیه ی مواد را مرحله مرحله اضافه کردیم باهم و گذاشتیم پخت
تا آماده شد شیر آورد و باهاش خورد
انگار قله ی کوه را فتح کرده بود
حس غرور و آرامش داشت
منم خیلی خوشحال شدم خداراشکررررر