امروز چه روز پر برکتی بود😊😊
گاهی بعضی از کارها خیلی زمان نمیبره انجامشون ولی خیلی اثر گذاره انجام دادنشون
مثل امروز
وقتی فهمیدم امیر علی جونم🥰 عشقم که یه جوری عجیب و باورنکردنی دوستش دارم، میخواد نزدیک خونمون بیاد آرایشگاه، از اونجایی که حسینمم خیلی خیلی امیرعلی جون را دوست داره و هر روز به یادشه و ورد شب و روزشه امیرعلی
با حسینم و خواهرجونم هماهنگ کردم برای آرایشگاه امیرعلی جونم ماهم بریم پیششون
برای خوشتر بودن ماجرا و یک تیر و چند نشون شدنش، طوری رفتیم که حسینم با دوچرخه اش اومد آرایشگاه و کلی لذت برد
توی آرایشگاه که انگار برای ما قُرُق شده بود و فقط خودمون بودیم، همه باهم و کنارهم بودیم، همیشه از کنار این خانواده ی شاد و گرم و موفق لذت میبردم و عطشش را داشتم و دارم😍😍
بعدش برای ماندن خاطره ای خوش از آرایشگاه، پیشنهاد رفتن به مزرعه و دیدن اسب را دادم که ماشاءالله به راحت گیری و فرزند دوستی خواهرجونم و همسر عالی شون، باهم رفتیم مزرعه🌹
و توری گردشگری داشتیم و سرشار از لحظات خوش، که خیلی هم راحت ایجاد شده بود
در واقع آن چیزی که شادی کار را مضاعف کرد برامون، شادی بچه ها بود که خیلی راحت، بعد از اینکه اسب و سگ دیدند، به وسیله ی یک تکه چوب و کشیدن روی خاکهای آنجا شاد شدند ، خیلی راحت و بدون احساس محدودیت در فضای خلوت و باز و خاکی مزرعه می دویدن و بازی میکردن
بعد از بازی بچه ها برگشتیم به سمت خونه، توی راه بازهم حسینم یه عالمه دوچرخه بازی کردو خوووش بود
به محض رسیدن به خونه نهار را کامل کردم، چلو و خورشت پختم، سالاد درست کردم، تراس را که مدتی بود میخواستم بشورم شستم
و خوشحال منتظر اومدن همسرجان شدم
نهار خوردیم و سریال همسران دیدیم و گفتیم و خندیدیم
برای عصرانه هم کیک پختم
خیلی راحت و فوری
از سرعت عمل و اقدام گری خودم توی امروز کلی لذت بردم و حس خوبش بین خانواده ام هم پخش شد
واقعا خدایا ازت ممنونم
خیلی شکرت