برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

امروز حالت ضعف و سرماخوردگی داشتم

حالا خب دیگه طبیعیه که حالش را نداشتم کاری غیر از ضروری ها را انجام بدم

صبحانه و نهار و شام، پختن و خوردن و شستن ظرفهاش که خوب انجام شد

اضافه بر اون، کلیپ ساختم برای اینستام و گذاشتم، چند صفحه کتاب هم خوندم

ولی نتونستم چیزی بنویسم آره خب طبیعیه

عصری با همکاری همسرجان و پسرجان 4/5ساعت خوابیدم دو تا قرص خورده بودم آره خب طبیعیه که خوابم ببره

 

خداراشکر که سلامتی هست و گاهی نوساناتی هم براش پیش میاد که قدرش دستم بیاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۱۰
نسیبه حق شناس

امروز حجم کارهام خیلی بالا بود

صبحانه را آماده کردم و ظرفهاش راهم شستم

نهار را پختم

شرایطی پیش اومده بود که لازم شد لباسهایی از حسینم با دست بشورم و شستم

 همسرجان خرید انجام داده بودن ضدعفونی کردم

و

بسته بندی کردم و گذاشتم داخل فریزر

چند روز بود حسینم عجیب اصرار بر رفتن به مزرعه و سوار اسب شدن داشت، همه اش برنامه ها جور نمیشد

امروز تا حسین گفت بریم گفتم باشه

رفتیم خیلی عالی بود

خیلی خوش گذشت

واقعا احساس کردم به آرزوش رسید انرژی گرفت

خدایا شکرررررت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۵۰
نسیبه حق شناس

امروز یکی از افرادی که مرتب پستهای اینستام را لایک می‌کرد و حالا چند باری بود که پیداش نبود یک پست از یک پیج فرستادم دایرکتم که تعداد فالورش بالا بود و مطالبشم کاربردی بود

اول تا مطالبش را دیدم ناامید شدم

اما خداراشکر این حالتم بیشتر از چند ثانیه طول نکشید

خوشحال شدم که باهاش آشنا شد و دریچه ای جدید از مطالب به روم باز شد

از اون دوستی هم که برام اون پست را فرستاده بود تشکر کردم

خدایا شکرت که مرتب بهم آموزش میدی 

و

مرتب ازم امتحان میگیری

و

مرتب هواداریت را بهم ثابت میکنی

 

خدایاشکرررر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۱۷
نسیبه حق شناس

امشب خیلی حس و حال روضه داشتم

نزدیکمونم روضه بود و صداش میومد اما فرصتش نبود که برم

توفیق شد توخونمون روضه ی مختصری گرفتیم

دعای توسل خوندیم

و

حسینم با گوشی من مداحی گذاشت و خودش باهاش خوند، خیلی حس قشنگی بود

البته بعدشم یک شعر سالروز عروسیتون مبارک را گذاشت🙄

وقتیم که روضه مون تمام شد

سفره ی نذری پهن کردیم و شاممون را به نیت نذری خوردیم

 

خداراشکر چه راحت تونستیم روضه بگیریم

الهی ازمون قبول کنن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۴
نسیبه حق شناس

امروز شرایطی پیش اومد که پای سفره ی تجارب یک فرد موفق نشستم

کسی که توی زندگیش خیلی فراز و نشیب داشته و حالا موقعیت شغلی و وضع مالی عالی داره

درواقع توی تک تک فرودها، با یک یاعلی دوباره ازجاشون بلند شدن و مسیر جدیدی را تجربه کردن

ویژگی بارز ایشون توی زندگی و موفقیتشون سرسختیشوون بود و این که هربار راه جدید پیدا میکردن

باشنیدن این داستان بیشتر این مطلب برام تثبیت شد که عزیزمن همه توی زندگیشون فراز و فرود و چالش دارن فقط افراد نحوه ی برخوردهاشون با زندگی متفاوته

 

خداراشکر

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۰۵:۴۶
نسیبه حق شناس

امروز صبح کلاس داشتم و طبق روال هر روز یکشنبه حسینم باوجود اینکه دیشب ساعت2 خوابیده بود، صبح زود بیدار شدو برای رفتن به خونه ی مامانم مهیا شد

و طبق معمول هر هفته اش بعد از رفتن به خونه ی مامانم دیگه دلش نیومد بخوابه و بیدار مونده بود و مشغول بازی شده بود

عصر اومدیم خونه سینی اشترودل و شیر را آوردم عصرانه ی جانانه ای خوردیم

سهم من زودتر تمام شد وحسین جان مشغول بود

رفتم دستم را بشورم تا اومدم دیدم حسینم کنار سینی دراز کشیده و خوابش برده گویی چندساله خوابه

آنقدر خواب بهش غالب شده بود که امان نداده بود دست و دهنش را که کاکائویی شده بود بشوره باوجود اینکه شدیدا روی این مسئله حساسه

حتی لیوان شیرش را هم نتونسته بود خالی کنه و خوابش برده بود

من کیییییف کردم تا دیدم اینطور خوابیده

خداراشکررررر که پسرم سالمه و هشدارهای مورد نیاز بدنش را دریافت و اجراش میکنه

خداراشکررر

 

واقعا خوابی چنین فارغ و رهایم آرزوست.... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۵۳
نسیبه حق شناس