برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲۹ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز خیلی کار کردم 

کلی کار که خیلی وقت بود میخواستم انجام بدم

تمیز کردن و ضدعفونی داخل ماشین، جمع کردن و بردن بازیافتی ها، شستن یکسری رختخوابها و لباسها که ضرورت پیدا کرده بود، رفتن به مزرعه و سوار اسب شدن...

کلی انرژی گرفته بودم از انجام این همه کار که فکرم را مشغول کرده بود

دوتا لایو هم گرفتم و اینستام گذاشتم تا همه توی حال خوب من شریک باشن

دیگه خیلی از این کارم هم خوشحال بودم

ظهر تلفنی یک خبر بد بهم دادن که یک دفعه همه ی دنیا دور سرم چرخید

توی مزرعه بودم و لازم بود خودم را مدیریت کنم تا تفریح به کام پسرم تلخ نشه

خیلی سخت بود ولی خداراشکر موفق شدم

حالا نه به شدت قبلش خوشحال و پرتوان ولی تونستم خودم را بازیابی کنم

و از عصر با این که خیلی تو فکر اون خبر بودم و روی کل زندگیم تأثیرش داشت اون خبر، تونستم به مدد الهی به روال قبلم برگردم و بپذیرم که حتما خیری در آن بوده و حکمتی در کار خداست

خداراشکر که تو مربی من هستی

خداراشکر که تو انرژی بخش و هوادار من هستی. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۲۲:۲۹
نسیبه حق شناس

دیروز یکی از دوستان دلنوشته ی دکتر نمکی وزیر بهداشتمون به سردار سلیمانی را استوری کرده بود

آنقدر سوزناک بود که هنوز هم ناراحت این همه توان و انرژی و خستگی آقای دکترم

اون تیکه از دلنوشته اش که می‌گفت شرمنده ی سربازامم سنگرهام خالیه

اینکه این همه کادر درمان دارن زحمت میکشن اما هنوز حتی حقوقشونم دریافت نکرده اند

اینکه آقای دکتر شدیدا احساس تنهایی میکنه و حرفهاش حتی باوجود فرمانده بودنش توی هیئت دولت شنیده نمیشه و روزه ی سکوت گرفته اند

اینکه.... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۲۲:۱۹
نسیبه حق شناس

امروز خاطرات دوران بارداری ام و تو فراغ بودن را نوشتم روی کاغذ

اینش برام مهم بود که نوشتم توی شرایط سخت چطور هدایت کردم که خاطرات خوش ازش مونده تو ذهنم

یک بخشی از این خاطرات به همراهی های دختر خاله ام در کنارم مربوط بود که حالا مدتی بود ازش بیخبربودم و به خاطر حجم بالای کارهاش توی این زمان کرونایی هربار که تماس گرفته بودم باهاش صحبت کنم یا جلسه بود یا رفته بود کلاسش را آماده کنه برای شروع احتمالی کلاس _آخه دختر خاله ام مربی پیش دبستانی و خداراشکر خیلی هم موفقه_ و خلاصه مدت ها بود نتونسته بودم باهاش صحبت کنم تا این که یک فعه امشب خودش بهم تلفن زد و یک عالمه باهم صحبت کردیم

حالا آیا این همزمانی تلفن او با نوشتن خاطرات من تصادفی یا قانون جذب و ایناس؟ 

هرچه که هست خیلی خووووب بود

خداراشکر

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۰۵:۳۲
نسیبه حق شناس

این چند روز که همسرجان کسالت داشتن پدر و مادر خودم هر روز بهم زنگ زدن و احوالپرسی کردن و برای کمک بهم اعلام آمادگی کردن و خیلی خرید برامون انجام دادن

خواهرام مرتب تماس یا پیام بود و آبمیوه و غذا زحمت کشیدن برامون آوردن تا منم استراحت کنم

مادر شوهر و پدرشوهرم هم تقریبا یکروز در میون زنگ زدن و خداقوت و اعلام آمادگی برای کمک داشتن و خرید برامون انجام دادن

خواهر شوهر بزرگم هم همینطور مرتب تماس و پیامشون برقرار بود و حریره بادوم برامون درست کردن

اما خدا همه جور بنده ای داره

خاله های شوهر و مادربزرگ و پدربزرگشون، چند روز بعد از این که اطلاع پیدا کردن فقط رو گوشی همسر جان تماس گرفتن و احوالپرسی کردن و به ما سلام رسوندن، صلاح ندونستن با صحبت کردن با ما بهمون انرژی بدهند، کمی دلخور شدم

خواهرشوهر کوچکمم یکبار تماس گرفتن با ما صحبت کردن و دوبار تماس گرفتن با آقای همسر صحبت کردن

شوهر خواهرهای من تک تک تماس گرفتن با همسرجان صحبت کردن و اعلام آمادگی برای کمک کردن

اما شوهر خواهرهای خودشون حتی یک تماس هم نگرفتن

واقعا افراد باهم متفاوتند

حتما منظوری ندارن، منششون این طوریه

خداراشکر که ما اهل تلافی کردن نیستیم و گرنه می‌گفتیم حتما اون ها هم دوست دارن این طوری باهاشون رفتار بشه

خداراشکر ما دلمون دریاست ناراحت میشیم اما دریای دلمون متلاطم نمیشه

خداراشکر اگر کاری انجام دادم برای خدا بود و محتاج تشکر و احوالپرسی کسی نبودم

خداراشکر خانواده ی من اینقدر گرم و حواس جمعند

خداراشکر ما هم خدا داریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۰۰:۳۷
نسیبه حق شناس

دیشب که حسینم درباره ی خدا و ارتباط باهاش پرسید کلی تو فکرم تحلیل و بررسی کردم که چه جوابی میتونم بهش بدم که درست باشه، بحث اعتقادی بود و شوخی بردار نبود برام

رفتم سراغ گوگل و سؤالم را نوشتم

چند سایت را بررسی کردم و فکر کنم یکساعتی شایدم بیشتر دنبال جوابم گشتم

به این نتیجه رسیدم که توی این سن، اول باید ازش پرسید که برای چی این سؤال را میپرسه تا ببینی چی ذهنش را درگیر کرده که خب خدا راشکر من پرسیده بودم

 

صبح وقتی به حسین گفتم بیا درباره ی خدا باهم صحبت کنیم خوشحال و مشتاق اومد البته قبلش یعنی قبل از صبحانه خودش چند بار سراغ گرفت مامان کی درباره ی خدا صحبت کنیم؟ کی درباره ی امام حسین حرف بزنیم؟ بهش گفتم بعد از صبحانه حتما صحبت میکنیم

خلاصه جلسه ی ما شروع شد

اون پرسید و من جواب دادم

خداراشکر سؤالاتش تمام شد و خوشحال بلند شداز جلسه رفت بازی 

 

خداراشکر

خدایا مرسی هسی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۰:۱۸
نسیبه حق شناس