برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲۹ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز 26 روزه غیر از مزرعه و هر از گاهی خرید، هیچ جا نرفتیم

البته واقعا خداراصدهزار مرتبه شکر که خودش توان تحمل و برنامه ریزی برای مواقع سخت را هم بهم داده

26 روز پیش رفتم خونه بابا و مامانم

اون موقع حیاط خیلی سرسبز و باصفا بود

اون موقع درخت گردوشون سبز بود و یکم دیگه از گردوهاش را نچیده بودن

اون موفع درخت سیب و گلابی و خرمالو پربار بود و هنوز میوه هاش نرسیده بود

اون موقع درخت نارنج سر سبز بود و برگهایش سبز پر رنگ بود

اون موقع... 

حالا بعد از این مدت چه تغییری کرده؟

فصل تابستان تمام شد توی این فاصله و پاییز شروع شد

برگ ریزان درختان حیاط خاطره انگیز شروع شده آیا؟؟

این بار که میریم دوباره بابا چه طرحی داده اند و با مامان پیاده اش کرده اند و دکوراسیون جدید ترتیب داده اند؟

خداراشکر که توی این مدت هر روز باهاشون تلفنی و واتساپی تماس داشتیم

خداراشکر که توفیق شد همدیگه را دیدیم

خداراشکر که حالا دوباره به خوبی و خوشی همدیگه را میبینبم

خداراشکر که والدین برکت و نور اون خونه اند و خونه ی زیبا و پرخاطره همچون همیشه هست

خداراشکر... 

چقدر قبلا یک سری از نعمتهام برامون عادی شده بود

خداراشکر برای تمام نعمتهام🥰🥰🥰

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۷:۰۲
نسیبه حق شناس

 

<p>امروز بعد از اینکه مدت درمان همسرم و تبعات بعدش تمام شد جشن شکرگزاری گرفتیم.

در واقع کار خاصی انجام ندادیما

اسم ناهار خوردنامون را گذاشتیم مراسم جشنمون

یکم خوشگل تر از قبل سفره را چیدیم

یکم نوع نهار را متفاوت کردیم با بقیه ی زمان‌ها و از بیرون چلو کباب خریدیم

لباسهامون را شیک پوشیدیم و نشستیم سر سفره و هی از خوشحالیمون و خاطرات خوش اون دوران سخت گفتیم و چیزهای خنده دار تعریف کردیم و خندیدیم و نهارمون را خوردیم و خداراشکر کردیم

خدایا شکرت که همیشه همراهمون هستی🥰🥰

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۵
نسیبه حق شناس

دیشب خیلی خسته بودم

ساعت 9شب مثل جوجه مرغ ها شدیدا خوابم گرفت و با وجود کارهایی که داشتم و ذهنم شدیدا درگیرش بود، جسمم یاری نکرد و خوابیدم

برنامه ی هر شبم این بود که ویدئو آماده میکردم و ارسال میکردم اینستا

و

یک روزنگار توی وبلاگم مینوشتم

اما دیشب خوابم برد و انجام ندادم

نصفه شب از هول از خواب پریدم و حس قضاشدن نمازم را داشتم

کلافه و آشفته بودم و نمیدونستم باید چه کار کنم هرچند خیلی خوابم میومد

خلاصه کلی فکر کردم و هرس خوردم که چرا نمازم قضاشد؟ 😥

که یکدفعه یادم اومد نمازم را اول وقت خوندم

گفتم وووووی پس ختمم را انجام ندادم😥

یادم افتاد ختمم تمام شده

پس چی بود که انقدر روح من درگیر بود

وووووی مال کارهایی بودکه همیشه انجام می‌دادم و تکلیف روزانه ام شده بود و دیشب انجام نداده بودم😔

آنقدر برام عمیق شده بود که مثل نمازم برام شده بود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۱
نسیبه حق شناس

امشب سریال خانه سبز را می‌دیدیم 

از اولش ندیدم اما متوجه شدم چالششون این بود که لیلی همسر فرید، باعث شده فرید دیگه با اونها یعنی با صباحیا نباشه

خانمها جلسه تشکیل دادن با مدیریت عزیز( مامان بزرگشون که حمیده خیرآبادی بود) 

عاطفه مامان فرید و عروس صباحی ها گفت خیلی ناراحتم عروسم پسرم را از من دزدید و ابراز ناراحتی کرد و بغض و گریه

برام خیلی جالب بود که عروس داشت پیش مادرشوهرش از اینکه عروسش پسرش را ازش دور کرده شکایت میکرد

تا عاطفه گریه و اعتراضش تموم شد عزیز گفت منم درکت میکنم، 

عاطفه پرسید چطور

عزیز گفت پسر منم وقتی ازدواج کرد همین طور شد

عاطفه گفت آخیی مگه پسر تون با کی ازدواج کرد؟

عزیز گفت با تو

و زد زیر گریه و ابراز ناراحتی کرد از اینکه وقتی پسرش ازدواج کرده دیگه به مامانش توجه نکرده

 

برام خیلی جالب بود که عاطفه متوجه شد که خودش که مادرشوهره و شاکی از عروسش ، عروسه و مادر شوهرش شاکی ازش

 

چه خوبه که سرمون را از لاکمون بیاریم بیرون و اطرافمون را بهتر ببینیم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۹ ، ۰۲:۵۵
نسیبه حق شناس

 

امروز بعد از 22 روز مامانم را دیدم
جمعه هم بعد از20 روز بابام را دیده بودم و امشب دوباره توفیق شد
حالا با ماسک و توخیابون بودو نمیشد ازشون دعوت کنم بیان خونمون
و
دومتر و اینا فاصله داشتیم باهم و دادمیزدیم و حرف میزدیمش بماند کم خوشی دیدارم

خدا برام حفظتون کنه و سایه تون مستدام بالای سرم باشه که خیلی قوت قلبم و خوشی روح و روانین

🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰

 

خداراشکرررر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۹ ، ۰۰:۵۵
نسیبه حق شناس

حسینم سراغ بازی تو گوشی گرفت و منم به جز بازی کودکان اربعین چیزی نصب نکرده بودم تو این گوشیم

دیدم حالا زمانیه که بیرون نمیریم و سرگرمی لازم داره

منم رفتم براش پازل بازی که دوست داشت را نصب کنم

تو بازار جستجو زدم بازی پسر4ساله که پازله راحت تر پیدا بشه و انجام شد

در کنارش چند بازی دیگه هم پیشنهاد داد که یکیش هم ماشین بازی بود و حسینم ماشین بازی و موتوربازی خیلی دوست داره و تا دید گفت اینم میخوام

منم براش نصب کردم

تا بازش کردم خیلی برام جالب بود ضمن این. که نوع بازیش و نحوه ی گاز دادن و فرمون دادنش براش مناسب بود

شعر 12 امام را توی پس زمینه اش میخوند و به جای آهنگ های الکی، این شعر تو ذهن بچه ها میره.

در واقع باید توی طول بازی که جاده ای شبیه پل روی دریاست و پیچ و تاب داره توی مسیر باید ستاره ها را گرفت هر ستاره به نام یک امامه و شعر مرتبط باهاش را میخونه

خلاصه خیلی خوشحال شدم

خداراشکر 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۰۰:۱۷
نسیبه حق شناس