برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز از اون روزایی بود که خیلی کار داشتم و خیلیم حالشا نداشتم

خب پختن ناهار هم که یکی از برنامه های ثابت روزانه ام بود

وسایلش را آماده کردم

به خودم کلی انرژی دادم که آفرین به تو که با این همه که حواست به شیعیان حضرت علی که تو خونت هستن هست و میخواهی برای ظهر روز عید غدیر غذا بپزی و باهم بخورین که فرشته ی نجات رسید

تلفنمون زنگ خورد

مامان پشت خط بودن، گفتن عمو براتون غذای نذری آوردن، گرمه، برای ناهار ظهرتون مناسبتونه

 

خداراشکر🙌🙌🙌

 

قربونت برم خدا🌹🌹🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۳
نسیبه حق شناس

یادش به خیر پارسال شب عید غدیر توی سالن اجتماعات جمجتمع جشن داشتیم و همزمان باهاش منزل سید بزرگ خانواده مون هم دعوت داشتیم سریع یکسر رفتیم جشن مجتمع و بعد رفتیم مهمونی 
امسال که شرایط کرونایی شده بود و اوضاع خاص خودش بود جشنکی کرونایی در حیاط مجتمع برگزار شد
خیلی باصفا بود
تدابیر بهداشتی شونم به جا بود
مهمونی سید بزرگ خانواده هم با پروتکل های بهداشتی برگزار شد
الهی همیشه نشاط و شادابی و سلامتی قرین تک تک لحظات همه باشه

خداراشکر که ما این همه مناسبت‌های ‌شادی داریم
خداراشکر که شادی و نشاطمون برامون مهمه
خداراشکر که روزمرگی ها را میشه شکست داد
خداراشکر که اگرچه سخت ولی میشه فرمون زندگی را دست گرفت
خداراشکر که ما حضرت علی را داریم
خداراشکر که ما خدا داریم
خداراشکر که ما همدیگه را داریم
خداراشکر که دلهای باصفا زیاده
خداراشکر که..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۸
نسیبه حق شناس

همیشه مامان غذارا می‌کشید و بین اعضای خانواده تقسیم میکرد

این بار به خاطر جشنی که به افتخار بازنشستگی مامان گرفته شده بود قرار بود اعضای خانواده کارها را انجام بدن و مامان مهمان برنامه ی جشن باشه

نوبت خوردن غذا رسید

پسر گفت این بار من غذا را تقسیم میکنم

و اول از همه برای مامان میگذارم که امروز جشنونه

مامان خیلی از این تصمیم خوشحال شد

پسر خیلی سریع بالهای مرغ را برای مامان گذاشت و گفت بفرما ماما همون بخشی از مرغ که بیشتر از همه دوست داری

و ما بقی گوشتهای مرغ را که خیلی لذیذ و خوشگل و خوشمزه بود بین سایر اعضای خانواده تقسیم کرد

مامان، خیلی از این کار پسر‌ش جا خورد و منتظر بود حالا که پسرش مسئول تقسیم کردن گوشت مرغ شده و مامان همیشه ایثار کرده بود و بال مرغ را خورده بود تا بقیه ی اعضا مرغ خوبی بخورن، گوشت لذیذ مرغ سهم اون بشه اما دقیقا برعکس شد و او احساس کرد بهش توهین شده و ایثار او دیده نشده اما در واقع مامان با فداکاری همیشگیش شناخت اشتباهی از خودش به دیگران داده بود و این باعث عدم رضایتش شده بود

 

پای درد و دل یک معلم بازنشسته نشستم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۲۸
نسیبه حق شناس

امشب رفتم مغازه ی لباس فروشی

روی برگه بزرگ نوشته بود دونه ای 28 تومن!!! 

کلی تعجب کردم مگه میشه توی این گرونی لباس دونه ای28تومن!!!!

ازش پرسیدم اون لباس 28 تومنی تون کدومه؟!

گفت تموم شده!!!!

اما 32تومنیش را داریم!! 

اونم نعمتی بود گفتم کدومه؟! 

گفت فقط یکدونه ازش داریم!!!😏 اون آبیه را میگم

گفتم رنگش که قشنگه، جنسشم خوبه، اما حیف سایزم نبود

خب حالا ببخشین سایز من چی دارین؟

گفت اینا دارم خیلی خوبه

دیدمش جنسش خوب بود، قشنگ بود65تومن بود خریدمش اومدم

 

آره بابا همون65تومنیش هم عجیب بود چه برسه به 28تومنی😁😁😁

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۰
نسیبه حق شناس

امروز خدا بهم یادآوری کرد بوی نون تازه که برای من آنقدر هوس انگیزه و خاطرات شیرین ساندویچ های نون تازه و ماست مامان را که تا از نونوایی میومدن برامون میگرفتن رو یادم میاره برای بعضیا دردناکه

برای اونایی که به گندم حساسیت دارن

خب نمیتونن نون با آرد گندم را بخورن حالا بوش حتی اگر براشون خوشایند باشه منجر به خوردن نمیشه تا لذت ببرن

 

خداجون قربونت برم که اینقدر همه چیزت به قاعده است

 

خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۰
نسیبه حق شناس

پسرجان عصرانه هوس املت کرده بود

منم برای شام نیت کتلت پختن داشتم

سه تا تخم مرغ داشتیم و می شد هم عصرانه املت پخت، هم شام کتلت

رفتم سریخچال و تخم مرغ و گوجه را برداشتم

یکدفعه نمیدونم چرا به ذهنم خورد اگر یکدفعه تخم مرغ از دسم بیفته و بشکنه چی میشه؟ حالا اون موقع شام چی بپزم؟!

به خودم اومدم و سفتی مراقب تخم مرغها شدم

گوجه را رنده کردم و ظرفش را برداشتم تا بریزمشون داخل روغن داغ که روی گاز بود یکدفعه دیدم یه چیزی تور خورد و افتاد از روی کابینت پایین

برگشتم نگاه کردم تخم مرغ بود که برای املت برداشته بودم از یخچال

کنار بشقاب گوجه های رنده شده بود و بهش تکیه کرده بود

افتاد پایین و شکست

دیدی بهش فکر کرده بودم شد

اصلا چون بهش فکر کرده بودم شد

 

حالا شام چی بپزم😏

طبق معمول وقتی نمیدونم غذا چی بپزم چلو قیمه میشه نتیجه اش

غذای موردعلاقه ی شوهر جان😁

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۵۳
نسیبه حق شناس