برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

امشب مهمون داشتم چه مهمونی

در واقع مدتها بود که کسی خونمون نیومده بود

شیرین نزدیک یکماه شده بود

وقتی قرنطینه مون تموم شدو چند روزی ازش گذشت خانم سادات خودم، که دختر خواهرمه، پیام داد که خیلی دلتنگیم سه شنبه تشریف دارین بیایم خونتون؟

والا ماهم از خدامون بود و بسیار استقبال کردیم

کلا مهمون داری را خیلی دوست داریم

کاملا باور داریم حبیب خداست

و

قدمش پربرکت برامون

بعضی ها هم که انگار ویژه تر حبیب خدان مثل همین خانم سادات مون و همسرشون که ایشونم سید هستن

خلاصه از صبح که بیدارشدم یه تمیزکاری ویژه درحد خونه تکونی را به این بهونه شروع کردم

خیلی عالی بود

هم خووووب کارهام پیش رفت

هم بعدش خیلی انرژی گرفتم مرتب بود و تمیز خونمون

 

شوخی نیس که میگن النظافت من الایمان

قصد معلومه چقدر روی روحمون تأثیر داره

 

خداراشکر بابت این همه نعمت

هم حبیبهای خوبش هم تمیزی خونه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۰۲:۰۴
نسیبه حق شناس

دیروز بعد از حدود یکماه صبح تا عصری رفتم خونه مامان و بابام

چه صفایی داشت

صبحانه عدسی مامان پز روی تخت توی حیاط زیر درخت گردو و کنار درخت سیب و گلابی خیلی چسبیییید

نهار را مامان گفتن میخوام یه غذایی بپزم که خیلی دوست داری اصلا انگار خونشون برای من جشن بود🥰

هی فکر کردم یعنی مامان میخوان چی بپزن🙄

گفتن یخمه لوبیا (یخمه ترش هم بهش میگن)من خیلی دوستش دارم اما چون همسر وپسرم دوست ندارن تو خونه نمیپختم و تقریبا دیگه یادم رفته بود

اما مگه میشه مامان یادشون بره

🥰🥰🥰🥰🥰😍😍😍😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۴:۱۱
نسیبه حق شناس

یک شب خوابم برد و تکالیفم را انجام نداده بودم نیمه شب از خواب پریدم و فرداش جبران کردم

دوروز طبق روال قبل کارهام را انجام دادم

دوباره خستگی و حجم بالای کارهام بهم غالب شدو خوابم برد و تکلیف انجام ندادم، نیمه شب از خواب نپریدم، صبح فقط ناراحت بودم که تکلیفم را انجام ندادم

اما فرصت جبران پیدا نکردم و باز اون روز هم توانم پایین بود و کارهام زیاد 

ودوباره کارهایی را که فکر کردم میشه جبران کرد را انجام ندادم

و این شد که عطش انجام تکالیفم کم شد و به روال نامناسب هرچند درگیری فکری برای انجامش داشتم عادت کردم

و

واااااااااای چقدر زود به انجام گناه هم عادت میکنم

خدا کمک کنه مسیر را درست برم

اللهم اهدنا الصراط المستقیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۴:۰۰
نسیبه حق شناس

امروز 26 روزه غیر از مزرعه و هر از گاهی خرید، هیچ جا نرفتیم

البته واقعا خداراصدهزار مرتبه شکر که خودش توان تحمل و برنامه ریزی برای مواقع سخت را هم بهم داده

26 روز پیش رفتم خونه بابا و مامانم

اون موقع حیاط خیلی سرسبز و باصفا بود

اون موقع درخت گردوشون سبز بود و یکم دیگه از گردوهاش را نچیده بودن

اون موفع درخت سیب و گلابی و خرمالو پربار بود و هنوز میوه هاش نرسیده بود

اون موقع درخت نارنج سر سبز بود و برگهایش سبز پر رنگ بود

اون موقع... 

حالا بعد از این مدت چه تغییری کرده؟

فصل تابستان تمام شد توی این فاصله و پاییز شروع شد

برگ ریزان درختان حیاط خاطره انگیز شروع شده آیا؟؟

این بار که میریم دوباره بابا چه طرحی داده اند و با مامان پیاده اش کرده اند و دکوراسیون جدید ترتیب داده اند؟

خداراشکر که توی این مدت هر روز باهاشون تلفنی و واتساپی تماس داشتیم

خداراشکر که توفیق شد همدیگه را دیدیم

خداراشکر که حالا دوباره به خوبی و خوشی همدیگه را میبینبم

خداراشکر که والدین برکت و نور اون خونه اند و خونه ی زیبا و پرخاطره همچون همیشه هست

خداراشکر... 

چقدر قبلا یک سری از نعمتهام برامون عادی شده بود

خداراشکر برای تمام نعمتهام🥰🥰🥰

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۷:۰۲
نسیبه حق شناس

 

<p>امروز بعد از اینکه مدت درمان همسرم و تبعات بعدش تمام شد جشن شکرگزاری گرفتیم.

در واقع کار خاصی انجام ندادیما

اسم ناهار خوردنامون را گذاشتیم مراسم جشنمون

یکم خوشگل تر از قبل سفره را چیدیم

یکم نوع نهار را متفاوت کردیم با بقیه ی زمان‌ها و از بیرون چلو کباب خریدیم

لباسهامون را شیک پوشیدیم و نشستیم سر سفره و هی از خوشحالیمون و خاطرات خوش اون دوران سخت گفتیم و چیزهای خنده دار تعریف کردیم و خندیدیم و نهارمون را خوردیم و خداراشکر کردیم

خدایا شکرت که همیشه همراهمون هستی🥰🥰

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۵
نسیبه حق شناس

دیشب خیلی خسته بودم

ساعت 9شب مثل جوجه مرغ ها شدیدا خوابم گرفت و با وجود کارهایی که داشتم و ذهنم شدیدا درگیرش بود، جسمم یاری نکرد و خوابیدم

برنامه ی هر شبم این بود که ویدئو آماده میکردم و ارسال میکردم اینستا

و

یک روزنگار توی وبلاگم مینوشتم

اما دیشب خوابم برد و انجام ندادم

نصفه شب از هول از خواب پریدم و حس قضاشدن نمازم را داشتم

کلافه و آشفته بودم و نمیدونستم باید چه کار کنم هرچند خیلی خوابم میومد

خلاصه کلی فکر کردم و هرس خوردم که چرا نمازم قضاشد؟ 😥

که یکدفعه یادم اومد نمازم را اول وقت خوندم

گفتم وووووی پس ختمم را انجام ندادم😥

یادم افتاد ختمم تمام شده

پس چی بود که انقدر روح من درگیر بود

وووووی مال کارهایی بودکه همیشه انجام می‌دادم و تکلیف روزانه ام شده بود و دیشب انجام نداده بودم😔

آنقدر برام عمیق شده بود که مثل نمازم برام شده بود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۱
نسیبه حق شناس