برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

امروز جمله ای شنیدم که با تمام وجود شرمنده شدم

اون جمله ی تأثیرگذار این بود :برادر علامه طباطبایی گفته اند:ما خدا را زیر باد کولر شکر میکنیم و امام حسین زیر سم اسب

 

هرچند معمولا مثبتها را می‌بینم ولی کمال گرایی های اخیرم کمی انتظاراتم را بالا برده و انرژی ازم میگیره

جداً به این نتیجه رسیدم که لازمه بیشتر عشق بورزم و کمتر انتظار داشته باشم

 

خداجونم واقعا ازت ممنونم که بهم یادآوری میکنی نعمتهام را ببینم

بهم یادآوری میکنی که امامم را بهتر بشناسم و سبک زندگیشون را یاد بگیرم

خیلی دوستت دارم خدا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۸
نسیبه حق شناس

امروز وقتی که شوهرجان از شرکت  اومدن خونه

با آرنجشون زنگ در  را زدن و این به این معنی است که دستشون خداراشکر  پره و نمیتونن در را باز کنن

توی مسیرشون سری به مغازه ی میوه فروشی زده بودن و باز بهم یادآوری شد که چند مدل میوه وجود داره و تنوع در خلقت میوه بسیار فراوونه

 

قربونت برم خدا که روزی رسونی

قربونت برم خدا که خیلی توانایی و مدل‌های مختلف آفریدی

 

تو درجه یکی خدای من

 

من چقدر خوشبختم که تو خدای منی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۸
نسیبه حق شناس

 پسرجان پیشنهاد داد کاردستی درست کنیم

گفت یکی میخوام برا خاله درست کنم که بهم گفتن برام کاردستی درست کن

یکی دیگه میخوام برای اون خاله درست کنم که تولدشونه

هر دو خاله را هم شب می دیدمشون تو تولد خاله

برنامه ریزی کردیم که تا غذاش را خورد و توپ بازیش راهم کرد و عقربه کوچیکه اومد روی دوتا خط صاف(حسین به 11میگه دوتا خط صاف گاهی هم میگه یک یک🥰) و عقربه بزرگه اومد بالای بالا شروع کنیم

خودش رفت کاغذ رنگی و مداد و خط کش و چسب رولیش را آورد منم رفتم جعبه آوردم و کاغذ سفید بزرگ را

زیرانداز را پهن کردیم تا با خیال راحت خرده کاغذهامون را بریز و بپاش کنیم وشروع کردیم به درست کردن کاردستی ها

من با خط کش خطها را میکشیدم و حسین جان می برید

همه ی کاغذهای لازم برای درست کردن قاب گل را برش زدیم تا خواستیم بچسبونیم گفت این تابلو گل مال خودم، منم با کمال میل باهاش موافقت کردم که برای خودش کاردستی درست کنه و بذاره اتاقش و ببینه و کیفش را ببره

 

چسب را حسین جان مسئولش بودو چسباندن را باهم انجام میدادیم

تابلو گل اول آماده شد و خیلی قشنگ بود واقعا لذت بخش بود خلق کردن و دیدنش

 

بعد رفتیم سراغ کاردستی تولد خاله

درست کردن عروسک دختر کاغذی را انتخاب کرده بود حسین جان، رنگش را انتخاب کرد و باکمک هم دایره های کاغذی برای روی دامنش بریدیم و چسبش را زد و چسبوندیم و صورتش را من درست کردم و عروسک خانم خوشگلمون درست شد

باهمکاری همدیگه موفق شدیم تابلو گل برای خاله نسیفه را هم درست کنیم و واقعا زیبا و انرژی بخش بود

 

شب توی مهمونی هم کاردستی هاش را تحویل داد و بسیار دوست داشتن خاله هاش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۸
نسیبه حق شناس

تجربه ی جدید امروز پسرجان وسطی در آب با مامان و خاله و فرزانه جون بود

خیلی خوش گذشت

واقعا آب بازی لذت بخشه

واقعا آب نعمتیه

قبلا به این فکر میکردم که داشتن استخر توی خونه و آب داخل اون توی این وضعیت بی آبی، خیلی بی تدبیریه

اما امروز دیدم میشه راهی برای استفاده ی مفید و راحتش پیدا کرد و تدبیر کرد

هم توی آب استخر بازی می کنی و لذت میبری هم خودت هم عزیزانت

بعدم که دوباره تصفیه اش میکنی و دوباره استفاده میکنی

در نهایتم به مدد اتصال به شیرباهاش آبیاری باغچه ها و شستن حیاط صورت میگیره

یه نکته ی مهم دیگه اینکه اصلا لازم نیس استخر را پرآب کنیم با آب کم هم میشه بازی کرد

امروز استخر را حدودنیم متر آب داشت

و حدود1/5 متر آن خالی بود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۱۰
نسیبه حق شناس

امروز داشتم تو اینستاگرام برای پستهام برنامه ریزی میکردم 

تازه چند تا پست گذاشته بودم یکدفعه دیدم یک فالور جدید دارم نوشته بود

d n rafie

عکس پروفایلش عکس حاج آقا دکتر رفیعی بود که خیلی دوستشون دارم

گفتم حتما از هوادارانشونه 

رفتم داخل پیجشون مطالب را نگاه کردم، دیدم دقیقاخود حاج آقا هستن خیلی خوشحال شدم و هیجان زده

با کلی انرژی که از این اتفاق گرفته بودم فالوشون کردم و براشون پیام خوشامدگویی دادم

در اون لحظه چند تا حس داشتم

👈خوشحال بودم از این اتفاق و اینکه در اندازه ای بوده مطالبم که حاج آقا فالوم کردن

👈احساس کردم بار مسئولیتم سنگین تر شده و دیگه هر پستی را نمیتونم بگذارم

 

👈به خودم میگفتم اگر امام زمان زندگیم را لایک کنن چی میشه؟ اصلا باید چطوری باشم تا این اتفاق بیفته؟ 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۴۱
نسیبه حق شناس

دیشب رفتم اتاق پسرجان تا بخوابه

 دستش را گرفتم

سوره های قرآنمون را که همیشه قبل از خواب میخوندیم باهم خوندیم اما خوابش نبرد

حق داشت عصر خیلی خوابیده بود اما من روز پرکاری را داشتم و فرصت خواب عصر را نداشتم

پایین تخت پسرجان دراز کشیدم تا خوابش ببره و منم برم روی تختم بخوابم اما همونجا خوابم برد

صبح برای نماز صبح بیدار شدم خیلی بدنم درد گرفته بود و خسته بود

نمازم را خوندم و گفتم یکم دراز میکشم و بیدار میشم تا به برنامه و کارهام برسم اما چند دقیقه دیرتر از زمان بندیم بیدار شدم

کلا کلافه شده بودم

هیچ کدوم از خوابهام را درست نرفته بودم

بدن درد و خستگی شدید داشتم

البته به لطف خدا به ذهنم خورد شربت عسلم را که خوردم بعد از صبحانه شربت خاکشیر و عسل هم بخورم

خیلی به جا و خوب بود

اصلا روشن شدم باهاش و شکرخدا به کارهام رسیدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۳
نسیبه حق شناس