برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

امروز بعد از غذا خوردن پسرجان مشغول پرتاب برنج های کنار سفره به بیرون از زیرانداز بود و این اتفاق برایم نچسب بود

راه رفتن روی برنج و چسبیدن آن به پایم و به فرش را دوست نداشتم اول بهش گفتم این کار را نکن

ولی آخه نکن برای پسر 4 ساله واژه ی خوبی نبود مانع کشفیاتش میشد

منم سفره را جمع کردم

برنج های کنار سفره را ریختم توی دستش و بهش گفتم بیرون از زیرانداز بشینه وبرنج ها را پرت کنه به سمت زیرانداز

باهر پرتابش کلی میخندیدیم

هرکدام را به یک مدل و به یکسو پرت میکرد

انگار داشت توانایی نشونه گیری و پرتابش را میسنجید

 

خداراشکر که این بازی به ذهنم خورد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۱۴
نسیبه حق شناس

از پنجره ی خونمون زمین کشاورزی پیداس

چند روز پیش کشاورزانش صبح زود اومدن و بذرش را پاشیدن و آبیاریش کردن

چند بار دیگه هم آبیاری داشتن و بالاخره تره ها سبز شد و بزرگ و بزرگتر شد

یکدست و منظم و قشنگ

اونقدر منظم و سرسبز بود که از دیدنشون لذت میبردیم

اما دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم مثل هر روز رفتم دم پنجره اما نظم تره ها بهم خورده بود انگار کسی روی آنها راه رفته بود

خیلی از جذابیتش کم شده بود

 

واقعا نظم مهمه و زیبایی آفرین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۷
نسیبه حق شناس

امروز با یک نفر توی یک اداره کار داشتم

از ساعت11 نشستم پای تلفن و زنگ زدم و هیچکدوم از داخلی هایی که اعلام کرد کسی پاسخگو نبود حتی اپراتورشم جواب نمیداد🙄

البته تلفن که میزدم یا اشغال میشد یا کسی جواب نمیداد

دیگه هنگ کرده بودم

بالاخره ساعت2و5دقیقه یکی از داخلی ها جواب داد

خیلی خوشحااااال شدم که بالاخره موفق شدم 

سلام و خداقوت را گفتم و فامیل اون فردی که باهاش کار داشتم

خانمی که پشت خط بودن گفت:

اولا که حالا دیگه اداره تعطیله

ثانیا اون خانمی که شما سراغش را می گیرین توی این شعبه نیس و شماره را اشتباه  گرفتین

اصلا انگار یک سطل آب یخ ریختن روی سرم

این همه تلاش کرده بودم و توی این محدودیت زمانی، وقت زیادی را تلف کرده بودم

 

بازم خداراشکر که متوجه اشتباهم شدم

خدایاری کنه همیشه زود متوجه مسیر اشتباه یا کار اشتباهم بشم🥰❤️🥰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۰۳
نسیبه حق شناس

-الو سلام بابا خوبی؟ خداقوت، بابا کی میای؟

-سلام بابا خوبم عزیزم تو خوبی؟ مامان خوبن؟ نمیدونم بابا کارم کی تموم میشه، شاید نزدیک شب بشه اومدنم

-بابااااا زود بیااااا

-باشه بابا تلاشم را میکنم

 

 ساعتی بعد:

-مامان چرا بابا نیومدن؟

-عزیزم کارشون طول کشیده، بتن ریزی دارن، ان شاءالله میانشون

-کاش بابا زودتر میومدن

 

وباز ساعتی بعد:

-مامان زنگ زدم بابا ببینم کی میان گوشیشون خاموش شده بود

-عزیزم دوباره از تو حافظه بی سیم شماره بابا را گرفتی؟ 

-😊😊

 

وباز ساعتی بعد :

-مامان مگه بابا نگفتن نزدیک شب میان؟ حالا که دیگه شب شده پس چرا بابا نیومدن؟! 😞

-عزیزم کارشون طول کشیده

 

ساعت 10شب :

-مامان خوابم میاد، مگه بابا نگفتن نزدیک شب میان؟ من میخوام بابا را ببینم و بخوابم، مامان من دلم برای بابا تنگ شده😭😭😭😭

-عزیزم منم دلم برای بابا تنگ شده، بابا خیلی زحمت میکشن بالاخره بابا مهندسن باید باشن راهنماییشون کنن میخوان بتن بریزن

شما حالا بخواب صبح زود فردا بابا را ببین

-باشه مامان

شب بخیر 

 

من شدیدا به فکر همسران شهدا و فرزندان شهدا افتادم

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۱۸
نسیبه حق شناس

چند روزی بود پسر جان باهمه چیز دست ورزی می‌کرد و مثل خمیر باهاش بازی میکرد

حالا مهم نبود خربزه است یا نون آبگوشت زده

بهش دیشب گفته بودم یادت باشه فردا با گل سفالهات بازی کنی و چیز درست کنی

 

صبح که از خواب بیدار شد آب و عسل براش آماده کردم و آوردم باهم آب و عسلهامون را بخوریم

من خوردم

پسرجان گفت شیرین تر میخواد

بهش گفتم بیار تا برات عسلش بزنم گفت خودم میزنم

سینی اش را برداشت و رفت لیوان آب و عسلش را گذاشت داخلش و شیشه ی عسلم برداشت و درش را باز کرد و باقاشق مرباخوری از داخلش عسل برداشت و ریخت داخل لیوان آب و عسلش

تا اینجاش را از دور میدیدمش

رویم را برگردوندم که از داخل یخچال وسایل صبحانه را بگذارم بیرون که چند ثانیه ای بیشتر طول نکشید

تا برگشتم نگاهش کردم دست و صورت و لباس و فرش و سینی و... همه عسلی شده بود و داشت با عسلها مثل خمیر بازی می‌کرد اما عسلها آمادگی این بازی را نداشتن و سر میخوردن از دستش و میچکیدن

خلاصه صحنه ای بود عجییییب 

 

دست و روش را رفت داخل حمام شست و لباساش را عوض کرد و صبحانه خورد و براش خمیر بازی آوردم حسابی نشست به دست ورزی و شکل درست کردن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۴۷
نسیبه حق شناس

موقع غذا خوردن بود و کولر روشن و پسرجان مشغول سخنرانی وسط غذا

بهش گفتم حالا غذات را بخور بعد بقیه اش را برام بگو

گفت باشه مامان اما..... (ادامه ی سخنرانیش را بعد از باشه مامان ادامه داد)

گفتمش غذا سرد میشه از دهن میفته

گفت کجا میفته؟!

گفتمش اشتهات کور میشه صحبت میکنی وسط غذات

چالش دیگه براش پیش اومد

نگفت ولی از چشماش پیدا بود داره میگه شماهم با این اصطلاحاتتون😂😂😂

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۶
نسیبه حق شناس