برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲۹ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یکی از دندونام خراب شده و پر کردن لازم داره اما به خاطر شرایط کرونایی صبر کردم و پیگیر درمانش نشدم هرچند ممکنه باعث بشه به عصب برسه اما منتظرم کمی شرایط کرونا سبک تر بشه و بعد برم مطب دکتر مطمئن

 

حالا چند روزه دندون درد گرفتم

مدلش جدیده

توی دندونم احساس سنگینی میکنم

انگار کرمی که همیشه تو بچگی میگفتن میاد دندونام را میخوره حالا تو دندونمه

اونم دندونی که قبلا پرش کردم

انگار توی دندونم دل میزنه

لثه ام هم کمی ملتهب شده البته سفید نشده دهنمم بو نمیده

فقط نمیدونم علتش چیه

انگار دندون پر شده ام میخواد چوب کاری کنه درد گرفته تا زودتر برم به داد دندون خرابم برسم😁

نمیدونم شایدم به عصب رسیده این دندونم

سختیه کار اینجاس که دندونی که درد میکنه دندون پیش بالاییه یعنی از هر طرفی که چیز بخورم بهش گیر میکنه و درد میاد

از طرفیم برای من که دوتا دندون پیش بالام خرگوشیه و بزرگتر از کناریهاشه کلا توی خوردن زودتر میرسه به دندون پایینی و درد میگیره

خلاصه داستانی شده برام

قبلا به نداشتن دندون درد عادت کرده بودم و خدا را بابتش شکر نکرده بودم 

حالا میگم خدایا هزاران بار شکر 

قبلا بابت راحت به دندونپزشکی رفتن خداراشکر نکرده بودم حالا میگم خدایا صدهزار بارشکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۳:۰۳
نسیبه حق شناس

توی شرایط کرونایی و خونه نشینی خیلی باحسینم بازی میکنم

خونه‌ی والدینم میبرمش

اونها هم شدید دل به دلش میدن و کیییف میکنه

مدرسه ها که شروع شد دیگه بچه های خاله هاش خیلی نمیتونن بیان اونجا و پسرم خیلی سراغشون را می‌گیره 

دیروز صبح زود بیدارش کردم و لباسهاش رو که خیس شده بود و  لازم بود عوض کنه، عوض کردم و رفتیم خونه ی والدینم

خیلی خوابش میومد اما خویشتن داری کرد ‌‌؛ صبحانه اش را خورد و پیاده روی تم رفت با مادرجون و باباجونش و بجای راه رفتن هم دوید

شبکه پویا هم دید

دیگه نزدیک ساعت12/5ظهر انرژیش تموم شد و خوابید اونم چه خواب عمیق و هوس انگیزی خداراشکر

حدودساعت1/5خاله اش رنگ در را زدن تا بیان امانتیهاشون را ببرن، حسین از خواب پرید و گفت کیه؟ کلی خندیدیم از واکنشش، وقتی بهش گفتم خاله لیلا کلی ذوووووق کرد و گفت خیلی دلم میخواست خاله لیلا را ببینم🥰

اومد و پیش خاله لیلا بود و خاله مثل همیشه باهاش گرم و مهربون بودن و باهاش بازی گرگی و قایم موشک کردن و بیسکویت بهش دادن و خلاصه قصد رفتن کردن خداحافظی کردن و یواشکی به من گفتن اگه میخواد بیاد تا باهم بریم خونمون

من که تا بهش گفتم شدید استقبال کرد و آماده شد و رفت

بماند که تارفت دلم براش تنگ شد و جاش خیلی خالی بود🥰❤️🥰

اما میدونستم خیلی خودش خوشحاله

بعد که رفتیم دنبالش با ذوق تعریف می‌کرد برام

از بازی با متین جون(پسرخاله اش)، بودن با ژیگان و ژینو(مرغ عشقهای متین جون که حسینم خیلی دوستشون داره) دیدن بچه ماهی هاشون(حدود20تابچه از ماهی های گوپیشونن که 5روزشون بود) از محبتهای زیاد خاله لیلا، از شوخی های عمو(شوهرخاله اش)، از اینکه محمد را که خیلی دوستش داره یک کم دیده  و....

 

خداراشکر غرق در خوشی بوده و خوشحال و پرانرژی اومد خونه و یکعالمه با ما بازی کرد و چیز تعریف کرد

خداراشکر بابت همه ی نعمت‌هاش، به خصوص نعمت داشتن عزیزانی همراه و مهربون مثل خانواده ی خاله لیلا🥰🥰🥰🥰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۸:۲۲
نسیبه حق شناس

دیروز مثل اکثر یک‌شنبه ها که کلاس داشتم رفتم خونه ی مامان

این دفعه کلاس نداشتم اما رفتم تا هم ببینمشون و انرژی بگیرم و هم طبق معمول ازشون کمک بگیرم برای انجام کارهام

از همان ابتدا، رفتم داخل اتاق و بساط تحقیقاتیم را پهن کردم و خوندم و نوشتم

تقریبا از صبح تا شب که اونجا بودم شاید مجموعا یکساعت از اتاق اومدم بیرون و مابقی را داخل اتاق بودم و مینوشتم

خداراشکر موفق شدم سامانی به مطالب کتابم بدم و یک فصل را هم نوشتمش 

اما هنوز راه درازی را پیشروم دارم

خدا خودش بهم کمک کنه بتونم به احسن وجه انجامش بدم

خدا یاره قربونش برم

 

الهی کتابم هم مورد پسند و عنایتش قرار بگیره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۷:۵۷
نسیبه حق شناس

امروز فرصتی پیش اومد پدر و پسر باهم برن بیرون و من به کار تحقیقاتیم برسم

لحظه ی اول که رفتن از خونه بیرون، از اینکه اونها باهم رفتن خوشگذرونی و من هم با فراغت میتونم به کارهام برسم غرق در خوشی بودم

انگار نمیدونستم از کجا شروع کنم

بالاخره شروع کردم و تصمیم گرفتم بازهم مطالعه کنم

با هر بار مطالعه دریچه ای جدید به روم باز میشه و توش غرق میشم

بسیار لذت بخش بود برام این مشغولیت

اما با وجود استراحتی که بینش داشتم اما بعد از چندساعت مطالعه حس انفجار بهم دست داد و خواب را بر همه چیز ترجیح دادم و خوابیدم و نقطه ی پایان برنامه ی امروزم شد😃😃

البته بعد از نیم ساعت خواب به خوبی و خوشی و پراز انرژی و انگیزه از خواب بیدار شدم و پدر و پسر هم که آمده بودن باهم رفتیم هیئت آنلاین

 

خداراشکر که این همه نعمت اطرافم فوران میکنه و میتونم ازشون استفاده ها ببرم🌹🌹🌹

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۹ ، ۰۱:۳۱
نسیبه حق شناس

امشب دوباره یک نکته که شوهرجان گفته بودن بهم برام تأیید شد

نمیدونم چه اصراری داشتم که همیشه به حسینم آموزش بدم چه کار کنه

توی حالت تئوری میگفتم باید فرصت فکرکردن و تجربه و آزمون و خطا بهش بدم اما تو عمل اینطور نبودم

تا حالا توی موقعیت های مختلف همسرم بهم گفته بودن نظارتت زیاده و آسیب بهش میزنه باور داشتم حرفشونا اما ناخودآگاه طوری دیگه رفتار میکردم

امشب توی روضه این نظارتم را رها کردم

باوجود اینکه سه تا بچه ی دیگه ای که اونجا بودن دختر بودن و بازی هاشون دخترونه بود و از طرفی هم خیلی خیلی باهم بودن و مهمونی های زیادی را باهم رفته بودن که من دعوت نداشتم و نرفته بودم و به اصطلاح اونا دیگه خیلی باهم صمیمی شده بودن

اما حسینم اول احتیاط کرد کمی ولی بعد خودش هم دلشا زد به دریا و دیگه خیلی خوب رفت باهاشون بازی کرد، و خوش گذروند

واقعا سیستم کاری به کارش نداشته باش راهگشاست البته نظارت از دور و برای بچه نامحسوس باید باشه

خداراشکر که دوباره تجربه ی خوبی داشتم

به قول حسینم خداراشکر که امروز روز خوبی داشتم 🥰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۰۰:۵۹
نسیبه حق شناس

امشب خونه ی خواهرشوهر جان برای روضه دعوت شدم

روضه ای خالصانه و راحت

کلا چهار تا خانم بچه دار بودیم با بچه هامون که توی اتاق برای خودشون بازی میکردن

یک خانم و دو مرد که همسایه ی خواهرشوهر جان بودن هم اومدن

مجموعا شدیم 5خانم و دومرد 

سخنران برامون سخنرانی کرد، مداحی کرد 

خیلی راحت روضه ی باصفا گرفته بودن

الهی قبول باشه

سخت نگیریم سخت نیس 

 

خداراشکر 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۰۰:۴۶
نسیبه حق شناس