غرق در عشق و خوشی❤️🥳🥳
توی شرایط کرونایی و خونه نشینی خیلی باحسینم بازی میکنم
خونهی والدینم میبرمش
اونها هم شدید دل به دلش میدن و کیییف میکنه
مدرسه ها که شروع شد دیگه بچه های خاله هاش خیلی نمیتونن بیان اونجا و پسرم خیلی سراغشون را میگیره
دیروز صبح زود بیدارش کردم و لباسهاش رو که خیس شده بود و لازم بود عوض کنه، عوض کردم و رفتیم خونه ی والدینم
خیلی خوابش میومد اما خویشتن داری کرد ؛ صبحانه اش را خورد و پیاده روی تم رفت با مادرجون و باباجونش و بجای راه رفتن هم دوید
شبکه پویا هم دید
دیگه نزدیک ساعت12/5ظهر انرژیش تموم شد و خوابید اونم چه خواب عمیق و هوس انگیزی خداراشکر
حدودساعت1/5خاله اش رنگ در را زدن تا بیان امانتیهاشون را ببرن، حسین از خواب پرید و گفت کیه؟ کلی خندیدیم از واکنشش، وقتی بهش گفتم خاله لیلا کلی ذوووووق کرد و گفت خیلی دلم میخواست خاله لیلا را ببینم🥰
اومد و پیش خاله لیلا بود و خاله مثل همیشه باهاش گرم و مهربون بودن و باهاش بازی گرگی و قایم موشک کردن و بیسکویت بهش دادن و خلاصه قصد رفتن کردن خداحافظی کردن و یواشکی به من گفتن اگه میخواد بیاد تا باهم بریم خونمون
من که تا بهش گفتم شدید استقبال کرد و آماده شد و رفت
بماند که تارفت دلم براش تنگ شد و جاش خیلی خالی بود🥰❤️🥰
اما میدونستم خیلی خودش خوشحاله
بعد که رفتیم دنبالش با ذوق تعریف میکرد برام
از بازی با متین جون(پسرخاله اش)، بودن با ژیگان و ژینو(مرغ عشقهای متین جون که حسینم خیلی دوستشون داره) دیدن بچه ماهی هاشون(حدود20تابچه از ماهی های گوپیشونن که 5روزشون بود) از محبتهای زیاد خاله لیلا، از شوخی های عمو(شوهرخاله اش)، از اینکه محمد را که خیلی دوستش داره یک کم دیده و....
خداراشکر غرق در خوشی بوده و خوشحال و پرانرژی اومد خونه و یکعالمه با ما بازی کرد و چیز تعریف کرد
خداراشکر بابت همه ی نعمتهاش، به خصوص نعمت داشتن عزیزانی همراه و مهربون مثل خانواده ی خاله لیلا🥰🥰🥰🥰