برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

یکی از تفریحات کرونایی حسینم شده رفتن به مزرعه و سوار اسب شدن

واقعا براش لذت بخشه و عجیب براش برنامه ریزی میکنه و انگیزه داره

از بس دوستش داره افراد مختلف را براش دعوت میکنه بیان باهم بریم و متأسفانه برنامه ی هیچ کس جور نشده باهامون بیاد

این بار یکدفعه گفت مامان، خدا کجاست؟

میخوام ببینمش

همینطور که هنگ کرده بودم و مونده بودم چی بهش جواب بدم، ازش پرسیدم برای چی می پرسی؟

گفت میخوام بهش بگم رفتم مزرعه سوار اسب شدم

میخوام بهش بگم باهام بیاد بریم مزرعه

دیدم حالا اگه بخوام بهش جواب بدم هم ممکنه درست بهش نگم هم ممکنه خودش وسطش خوابش ببره، مجموعا زمانش مناسب نبود بهش گفتم حالا بخواب فردا درباره اش باهم صحبت میکنیم

گفت باشه

بعد دوباره گفت مامان، خدا تلفن داره، میشه بهش زنگ بزنم؟

بهش گفتم نه نداره، حالا بخواب فردا درباره اش باهم صحبت میکنیم فقط این را بدون که

خدا خیلی بزرگه

خدا خیلی مهربونه

خدا خیلی دوستت داره(یه لبخندی زد که خیلی دلنشین بود) 

حالا شب بخیر، بخواب که منم خیلی خوابم میاد

 

گفت باشه مامان، فردا درباره امام حسین هم صحبت کنیم

گفتم باشه پس زود بخواب که زود بیدار بشی تا باهم کلی صحبت کنیم 

گفت باشه مامان، شب بخیر، خوابهای خوب ببینین، بسم الله الرحمن الرحیم

و

خوابید در حالی که خوشحال بود و خیلی مشتاق

 

از خدا ممنونم که تو چالش‌ها حواسش بهم هست و به ذهنم انداخت بگم حالا بخواب تا فردا و اینطوری وقت بخرم

خداراشکر

 

البته خیلی تو فکر بودم و چالش داشتم که فردا چه جوابی بهش بدم که تو 4سالگی به دردش بخوره و قابل درک باشه براش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۴
نسیبه حق شناس

دیروز 30 شهریور بود

دیشب ساعت11 قرار بود ساعتها یکساعت عقب کشیده بشه

کلی خوشحال بودم که هورااا 2 بار ساعت 11 شب میشه و دوبار ساعت12

اصلا انگار یکساعت به عمرم اضافه شده بود

کلی فکر میکردم حالا چه کار کنم؟

کتاب بخونم؟

کارهای خونه را انجام بدم؟

دنبال جواب سؤالاتم تو نت بگردم؟

.... 

کارهای روزمره ام را انجام دادم 

حسینم خوابوندم

حالا وقتش بود از یکساعتم استفاده کنم

رفتم تو نت و شروع کردم دنبال جواب سؤالاتم بگردم در حالی که خیلی خسته بودم و تو روزش نخوابیده بودم و شب قبلم برای پرستاری همسرجان که سرفه میکردن بیدار بودم

سایت مربوط به سؤالم را باز کردم

سؤالم را نوشتم

کدتأیید باید به موبایلم ارسال میشد تا وارد کنم و جواب را بگیرم

شماره موبایلم را وارد کردم و منتظر کد تأیید شدم که طول کشید

و. نمیدونم چرا انقدر کند انجام شد

هی بخش پیام رسانیم را چک کردم

خودش هم شمارش معکوس گذاشته بود برای زمان ارسال کد

شمارش را پیگیر بودم که در حالت انتظارش، گوشی به دست، نت وصل، خوابم برد

صبح از خواب بیدارشدم گوشیم شارژ تمام کرده بود و خاموش شده بود خداراشکر و گرنه هم تا صبح در معرض امواج خوابیده بودم، هم ممکن بود در خواب دستم روی حروف بخوره و کلماتی نامربوط توی سایت بزرگی که بودم و بخش پرسش‌ و پاسخش بود تایپ کنم

بازم خداراشکر که باطری گوشیم رو به اتمام بود و من مشغول‌ش شدم

اما خوب شد خوابم برد بدنم شدیدا نیاز داشت به این یک ساعت اضافه شدن به روزم😂🥰

خداراشکر سیستم بدنم طوریه که نیازهایش را اعلام میکنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۸
نسیبه حق شناس

امروز بنظرم رسید حالا که کمتر میریم بیرون لازمه انرژی و هیجانات حسینم خالی بشه داشتم بهش فکر میکردم که ییهو حسین کوسن مبل را پرت کرد سمتم تا اومدم تکون بخورم دومی راهم پرتاب کرد فهمیدم وقتشه، وقتشه تخلیه انرژی بشه تا به آرامش برسه

منم کوسن را پرت کردم سمتش خورد بهش ییهو برگشت گفت دردم نیومد که

گفتمش اگه میدونستم دردت میاد که پرت نمی کردم سمتت

اصلا برو توپ کوچیکات را بیار تا کوسن را جمع کنیم سالم بمونه

حسینم خوشحال شد و رفت استخر توپش را برداشت آورد

چند تا توپ داد به من و چند تا هم خودش برداشت و شروع کردیم به سمت هم دیگه پرتاب کردن کلی خندیدیم کلی دنبال توپها دویدیم تخلیه انرژی شدیم و شارررژ شدیم

 

خدایاشکرت 

عاشقتم خدا که بهم توان دادی و به ذهنم میندازی چی کار کنم  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۳۱
نسیبه حق شناس

 

امروز حسین چند بازی جدید طراحی کرد و خودش مشغول بود

دیروز خیلی تلویزیون دید

سرگرمی روزهاش شده

کلاس که نمیتونه بره

حیاط و بیرون رفتنهاهم که مال عصرهاست

صبحها شبکه پویامیبینه

البته خیلی با مراقبت خودش مثلا بهش میگم5تا برنامه ببین خودش میشماره

حالا ممکنه برنامه ششمی که اعلام میکنه را خیلی دوست داشته باشه میگم ببین و بعد خاموشش کن

انعطافی که به خاطر علاقه اش نشون دادم باعث ‌‌شده حرفم اثر داشته باشه

خداراشکر به فکرم میندازه چی بگم 😃

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۴۲
نسیبه حق شناس

ظهر که خانم سادات بهم تلفن زد که

خاله میخوام براتون غذا بپزم شما استراحت کنین گفتمش اصلا راضی به زحمتت نیستم، راست گفتم بهش، واقعا نمیخواستم به زحمت بیفته

اما وقتی اصرار کرد و خودش برای مختومه شدن کار گفت من آش شوربام را خیلی خوشمزه میپزم براتون میارم، دیگه دهنم بسته شد، خب خداییش خیلی می‌چسبه در خونه ات را بزنن و غذای خوشمزه برات بیارن،( این یکی از دلایلیه که می‌چسبه برات غذای نذری بیارن😂🥰) اصرارم به مخالفت هم ممکن بود عزیزم را ناراحت کنه، دیگه مجموعه عوامل به سمت لزوم به موافقت میچربید و منم اعلام رضایت کردمو تو دلم برای آش شورباهاش قند آب شد و منتظر بودم

آخه عاشق آش شوربا باشی، یکمم شب قبلش بخاطر انجام تمیزکاری خونه و خارشهای کهیرت درست نخوابیده باشی و بیحالت درد بکنه و دلت بخواد بخوابی و دیگه یکی که خیلی بهت انرژی میده بگه من آش شورباهام خوشمزه میشه، دیگه هیچی

لحظه موعود فرا رسید

من و آش شوربا به وصالمون رسیدیم

عالی بود

خیلی خوشمزه بود

خیلی هم مقوی بود

خیلی چسبید

تازه برای حسینمم خانم سادات که دختر خواهرم میشه ماکارونی آورده بودن و هی خورد و گفت ماماااان چه خوشمزه است، مامان دست‌پخت خاله فریده چه قدر خوبه ماماااان...

 

خلاصه که خیلی عالی بود

خیلی ممنووووونم از عزیزخاله

 

خداراشکر که چنین خوشی هایی تو زندگیم دارم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۲۸
نسیبه حق شناس

یادمه قبل از ازدواجم عموم که مشاورن بهم گفتن توی دانشگاه برای یک موضوع یک عالمه کتاب میخونی برای ازدواجت چند تا کتاب خوندی؟

یادمه سرم را با افتخار گرفتم بالا و گفتم 9 تا کتاب خوندم، پک سی دی دکتر فرهنگ و پک سی دی حاج آقا داوودی نژادم گوش دادم

وکلی تشویقم کردن

وقتی تصمیم گرفتم به مامان شدن فکر کنم افتادم دنبال مطلب برای تربیت فرزند و خیلی به کارم اومد

حالا هم که دنبال مطالب مثبت اندیشی و سپاسگزاری وبا نشاط بودن، بودم

تو این مدت و توی سختی هام خیلی به کارم اومد و دستم را گرفت

 

خدایاشکرت 

خداجونم خیلی ازت ممنونم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۰
نسیبه حق شناس