برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

دیشب ماهی های جدید پسرجان را از پلاستیک گذاشتم توی ظرف و آب ظرف را هم نصفه کردم که بیرون نپرن

شرایطشون را چند باری رفتم بررسی کردم

براشون غذاریختم و خوردن و همه چیز خوب بود خداراشکر

دیگه باخیال راحت رفتم خوابیدم

صبح از خواب بیدار شدم و رفتم بهشون سر زدم دیدم عه فقط یک ماهی توی ظرفه و فهمیدم یکیشون پریده بیرون

دنبالش گشتم و دیدم بله، دومتری اونطرفتر از ظرف بود و خشک شده بود

ناراحتش شدم و توفکر رفتم که چطور به پسرجان بگم

این اومد توی ذهنم که ماهی بیشتر از توانش تلاش کرده و پریده و اینطوری خودش را نابود کرده

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۶:۱۲
نسیبه حق شناس

دیشب بعد از مدتها برای شام پلو عدس و... پختم 

تصمیم گرفتم سالادی خلاقانه هم درست کنم و خانم وار بیارم سر سفره

چون خیار و گوجه مون تازه تمام شده بود فکر کردم که چیا میتونم درست کنم

خووووب خیارشور داریم

هویج داریم

پیاز داریم

جعفری داریم

اینا را از یخچال گذاشتم بیرون

لیموترش و زیتون و آبلیمو و سس خردلم گذاشتم

یک دونه سیب درختی هم گذاشتم

خب حالا بیام اینا را خرد کنم و بعضیاش راهم رنده کنم و قاطی، کنم اما نه انگار یه چیزی دیگه هم میخواد

خوب تخم مرغ آب پز میکنم و بعدبا رنده ریز میریزم روش و سیب درختی را حذف میکنم تا مزه اش بهم بیاد

سریع تخم مرغ را گذاشتم بپزه و درشم گذاشتم تا زودتر جوش بیاد

بعداز چند ثانیه گفتم خوبه یه تخم مرغ دیگه هم آب پز کنم اگه لازم شد رنده کنم وگرنه فردا حسینم میخوره

توی همین فکر بودم و اومدم تخم مرغ به دست به سمت ظرف تخم مرغ و درش را برداشتم اما واااااااااای چه قدر داغ شده بود

سوووووختم

سریع در را رها کردم و دسم را گرفتم زیر آب و روش پماد سیلور زدم که تاول نزنه اما میسوختااااا شدیییید

بعدش یک تاولی زد روی انگشت شستم که بزرگ بود ولی به مدد پماد سیلور آبکی نبود

حالا آیا این بی احتیاطی بود که درد داشت

یا خلاقیت بود که درد داشت

یا....

اما دوباره فهمیدم چقدر نظم بدنم قشنگه و تا یه کم بهم میخوره چقدر درد داره

خداراشکر بابت همه ی نعمت‌ها

 

پ. ن:بعد از این سوخت‌ها، سالاد خیلی خوشمزه ای شد یه جورایی شبیه سالاد الویه و همسرجان و حسینم خیلی دوست داشتن، البته که همسرجان خیلی از این اتفاق ناراحت شدن و هی ابراز کردن و خیلی توی کارها همکاری کردن و گفتن فعلا استراحت کن تا بهتر بشه

 

خداحفظشون کنه

خدایاشدیدا شکرت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۰۷:۴۴
نسیبه حق شناس

دلم شدیدا برای بافتنی و قلاب به دست گرفتن تنگ شده

آن قدر این کار برام لذت بخشه که حتی دیدن فیلمش هم بهم انرژی میده

حتی دیگه نمونه کار های مختلف بافتنی و کشف چگونگی اون از روی دیدن بافت‌ش برام شدیدا انرژی بخشه 

کلا بافتنی برام طوریه که موقع بافت متوجه گذر زمان و گرسنگیم نمیشم از ضعفی که میگیرم و انرژیم که میفته میفهمم غذا نخوردم🥰

اصلا وقتی یه بافتنی میبینم شاخک‌هام عجیب میجنبه فکر میکنم همه ی بافتنی ها دارن بامن حرف میزنن

دیشب بعد از مدتها که از شدت حجم بالای کارهای اینستاگرامم و کارهای تحقیقاتیش نرسیده بودم برم سر بافتنی و عطش داشتم نشستم و چند تا فیلم بافتنی دیدم

آنقدر روحم تازه شد و انرژی گرفتم که متوجه نشدم ساعت نزدیک 3نیمه شبه

مشتاقانه میرفتم فیلم بعدی را می‌دیدم 😄😄🥰🥰

خداراشکر که این عشق وعلاقه درون من هست

الحمدالله رب العالمین 

فتبارک الله احسن الخالقین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۰۷:۳۳
نسیبه حق شناس

یکی از دندونام خراب شده و پر کردن لازم داره اما به خاطر شرایط کرونایی صبر کردم و پیگیر درمانش نشدم هرچند ممکنه باعث بشه به عصب برسه اما منتظرم کمی شرایط کرونا سبک تر بشه و بعد برم مطب دکتر مطمئن

 

حالا چند روزه دندون درد گرفتم

مدلش جدیده

توی دندونم احساس سنگینی میکنم

انگار کرمی که همیشه تو بچگی میگفتن میاد دندونام را میخوره حالا تو دندونمه

اونم دندونی که قبلا پرش کردم

انگار توی دندونم دل میزنه

لثه ام هم کمی ملتهب شده البته سفید نشده دهنمم بو نمیده

فقط نمیدونم علتش چیه

انگار دندون پر شده ام میخواد چوب کاری کنه درد گرفته تا زودتر برم به داد دندون خرابم برسم😁

نمیدونم شایدم به عصب رسیده این دندونم

سختیه کار اینجاس که دندونی که درد میکنه دندون پیش بالاییه یعنی از هر طرفی که چیز بخورم بهش گیر میکنه و درد میاد

از طرفیم برای من که دوتا دندون پیش بالام خرگوشیه و بزرگتر از کناریهاشه کلا توی خوردن زودتر میرسه به دندون پایینی و درد میگیره

خلاصه داستانی شده برام

قبلا به نداشتن دندون درد عادت کرده بودم و خدا را بابتش شکر نکرده بودم 

حالا میگم خدایا هزاران بار شکر 

قبلا بابت راحت به دندونپزشکی رفتن خداراشکر نکرده بودم حالا میگم خدایا صدهزار بارشکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۳:۰۳
نسیبه حق شناس

توی شرایط کرونایی و خونه نشینی خیلی باحسینم بازی میکنم

خونه‌ی والدینم میبرمش

اونها هم شدید دل به دلش میدن و کیییف میکنه

مدرسه ها که شروع شد دیگه بچه های خاله هاش خیلی نمیتونن بیان اونجا و پسرم خیلی سراغشون را می‌گیره 

دیروز صبح زود بیدارش کردم و لباسهاش رو که خیس شده بود و  لازم بود عوض کنه، عوض کردم و رفتیم خونه ی والدینم

خیلی خوابش میومد اما خویشتن داری کرد ‌‌؛ صبحانه اش را خورد و پیاده روی تم رفت با مادرجون و باباجونش و بجای راه رفتن هم دوید

شبکه پویا هم دید

دیگه نزدیک ساعت12/5ظهر انرژیش تموم شد و خوابید اونم چه خواب عمیق و هوس انگیزی خداراشکر

حدودساعت1/5خاله اش رنگ در را زدن تا بیان امانتیهاشون را ببرن، حسین از خواب پرید و گفت کیه؟ کلی خندیدیم از واکنشش، وقتی بهش گفتم خاله لیلا کلی ذوووووق کرد و گفت خیلی دلم میخواست خاله لیلا را ببینم🥰

اومد و پیش خاله لیلا بود و خاله مثل همیشه باهاش گرم و مهربون بودن و باهاش بازی گرگی و قایم موشک کردن و بیسکویت بهش دادن و خلاصه قصد رفتن کردن خداحافظی کردن و یواشکی به من گفتن اگه میخواد بیاد تا باهم بریم خونمون

من که تا بهش گفتم شدید استقبال کرد و آماده شد و رفت

بماند که تارفت دلم براش تنگ شد و جاش خیلی خالی بود🥰❤️🥰

اما میدونستم خیلی خودش خوشحاله

بعد که رفتیم دنبالش با ذوق تعریف می‌کرد برام

از بازی با متین جون(پسرخاله اش)، بودن با ژیگان و ژینو(مرغ عشقهای متین جون که حسینم خیلی دوستشون داره) دیدن بچه ماهی هاشون(حدود20تابچه از ماهی های گوپیشونن که 5روزشون بود) از محبتهای زیاد خاله لیلا، از شوخی های عمو(شوهرخاله اش)، از اینکه محمد را که خیلی دوستش داره یک کم دیده  و....

 

خداراشکر غرق در خوشی بوده و خوشحال و پرانرژی اومد خونه و یکعالمه با ما بازی کرد و چیز تعریف کرد

خداراشکر بابت همه ی نعمت‌هاش، به خصوص نعمت داشتن عزیزانی همراه و مهربون مثل خانواده ی خاله لیلا🥰🥰🥰🥰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۸:۲۲
نسیبه حق شناس

دیروز مثل اکثر یک‌شنبه ها که کلاس داشتم رفتم خونه ی مامان

این دفعه کلاس نداشتم اما رفتم تا هم ببینمشون و انرژی بگیرم و هم طبق معمول ازشون کمک بگیرم برای انجام کارهام

از همان ابتدا، رفتم داخل اتاق و بساط تحقیقاتیم را پهن کردم و خوندم و نوشتم

تقریبا از صبح تا شب که اونجا بودم شاید مجموعا یکساعت از اتاق اومدم بیرون و مابقی را داخل اتاق بودم و مینوشتم

خداراشکر موفق شدم سامانی به مطالب کتابم بدم و یک فصل را هم نوشتمش 

اما هنوز راه درازی را پیشروم دارم

خدا خودش بهم کمک کنه بتونم به احسن وجه انجامش بدم

خدا یاره قربونش برم

 

الهی کتابم هم مورد پسند و عنایتش قرار بگیره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۷:۵۷
نسیبه حق شناس