بچه ها خودشون نیازهاشون را میگن کاش متوجه بشیم😊
چند روزی بود پسر جان باهمه چیز دست ورزی میکرد و مثل خمیر باهاش بازی میکرد
حالا مهم نبود خربزه است یا نون آبگوشت زده
بهش دیشب گفته بودم یادت باشه فردا با گل سفالهات بازی کنی و چیز درست کنی
صبح که از خواب بیدار شد آب و عسل براش آماده کردم و آوردم باهم آب و عسلهامون را بخوریم
من خوردم
پسرجان گفت شیرین تر میخواد
بهش گفتم بیار تا برات عسلش بزنم گفت خودم میزنم
سینی اش را برداشت و رفت لیوان آب و عسلش را گذاشت داخلش و شیشه ی عسلم برداشت و درش را باز کرد و باقاشق مرباخوری از داخلش عسل برداشت و ریخت داخل لیوان آب و عسلش
تا اینجاش را از دور میدیدمش
رویم را برگردوندم که از داخل یخچال وسایل صبحانه را بگذارم بیرون که چند ثانیه ای بیشتر طول نکشید
تا برگشتم نگاهش کردم دست و صورت و لباس و فرش و سینی و... همه عسلی شده بود و داشت با عسلها مثل خمیر بازی میکرد اما عسلها آمادگی این بازی را نداشتن و سر میخوردن از دستش و میچکیدن
خلاصه صحنه ای بود عجییییب
دست و روش را رفت داخل حمام شست و لباساش را عوض کرد و صبحانه خورد و براش خمیر بازی آوردم حسابی نشست به دست ورزی و شکل درست کردن