برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

گاهی بعضی از کارها خیلی زمان نمیبره انجامشون ولی خیلی اثر گذاره انجام دادنشون

مثل امروز

وقتی فهمیدم امیر علی جونم🥰 عشقم که یه جوری عجیب و باورنکردنی دوستش دارم، میخواد نزدیک خونمون بیاد آرایشگاه، از اونجایی که حسینمم خیلی خیلی امیرعلی جون را دوست داره و هر روز به یادشه و ورد شب و روزشه امیرعلی

با حسینم و خواهرجونم هماهنگ کردم برای آرایشگاه امیرعلی جونم ماهم بریم پیششون

برای خوشتر بودن ماجرا و یک تیر و چند نشون شدنش، طوری رفتیم که حسینم با دوچرخه اش اومد آرایشگاه و کلی لذت برد

توی آرایشگاه که انگار برای ما قُرُق شده بود و فقط خودمون بودیم، همه باهم و کنارهم بودیم، همیشه از کنار این خانواده ی شاد و گرم و موفق لذت می‌بردم و عطشش را داشتم و دارم😍😍

بعدش برای ماندن خاطره ای خوش از آرایشگاه، پیشنهاد رفتن به مزرعه و دیدن اسب را دادم که ماشاءالله به راحت گیری و فرزند دوستی خواهرجونم و همسر عالی شون، باهم رفتیم مزرعه🌹

و توری گردشگری داشتیم و سرشار از لحظات خوش، که خیلی هم راحت ایجاد شده بود

در واقع آن چیزی که شادی کار را مضاعف کرد برامون، شادی بچه ها بود که خیلی راحت، بعد از اینکه اسب و سگ دیدند، به وسیله ی یک تکه چوب و کشیدن روی خاکهای آنجا شاد شدند ، خیلی راحت و بدون احساس محدودیت در فضای خلوت و باز و خاکی مزرعه می دویدن و بازی میکردن 

 

بعد از بازی بچه ها برگشتیم به سمت خونه، توی راه بازهم حسینم یه عالمه دوچرخه بازی کردو خوووش بود

به محض رسیدن به خونه نهار را کامل کردم، چلو و خورشت پختم، سالاد درست کردم، تراس را که مدتی بود میخواستم بشورم شستم

و خوشحال منتظر اومدن همسرجان شدم

نهار خوردیم و سریال همسران دیدیم و گفتیم و خندیدیم 

برای عصرانه هم کیک پختم

خیلی راحت و فوری

از سرعت عمل و اقدام گری خودم توی امروز کلی لذت بردم و حس خوبش بین خانواده ام هم پخش شد

واقعا خدایا ازت ممنونم 

خیلی شکرت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۰۱:۳۸
نسیبه حق شناس

آخرشب بود و دیگه می‌خواستیم محیا بشیم برای خواب

گفتم هرکسی چند تا کار داره انجام بده تا بخوابه؟

من یکی مسواک بزنم، دوم زیرانداز را بتکانم، سوم یه ساماندهی وسایل را انجام بدم و دیگه بخوابم

حسینم گفت میخواد برای تولدم کلیپ درست کنه، بهش گفتم بگذار برای فردا صبح آخه طول میکشه 

گفت، نه من زودی درست می کنم 

گفتم باشه🥰🥰 

سریع عکس ها را انتخاب کرد

آهنگ روش گذاشت

استیکر زد روی بعضی از عکس ها 

تم براش انتخاب کرد

اول کلیپش نوشت سلام (سلام را مادرجون بهش یاد داده اندتوی گوشی بنویسه)

خلاصه خیلی قشنگ شد

همه ی کارهاش باهم، حدود 5 دقیقه طول کشید

خیلی سریع و خیلی قشنگ

خیلی ذوق زده شدم

آخه اصلا نمی دونستم بلده اونم به این خوبی و با این سرعت

خداراشکر که اینقدر پسرم طالب یادگیریه

این اخلاقش به خودم رفته😍😍منم همیشه عطشش را دارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۳:۴۰
نسیبه حق شناس

صبح توی گروه یکی از خواهرام از تجارب کرونایی ام وقتی همسرم مبتلا شده بود پرسید و من دقیقا 45 دقیقه نشستم فکرکردم و تایپ کردم و طوماری کامل شد ارسال کردم

( بماند که بعدش اذیت شدم هم زیاد فکر کرده بودم هم زیاد تایپ کرده بودم و بدنم خشک و کوفته شده بود اما خداراشکر موفق شدم نوشتم و ارسال کرد امیدوارم واقعا مفید باشه برای همه ی مبتلایان و پرستارانشون)

 

جالب بود که از یکی دیگه از خواهرام که ماش و قمری خیلی خوشمزه پخته بود دستورش را پرسیدم

مختصر و مفید نوشته بود :

ماش و قمری و گوشت  و برنج و سبزی‌ (من سبزی آش ریخته بودم و شنبلیله و ترخون و ریحون) باهم میپزم و باهم میکوبیم

من منتظر بودم نسبت و ایناش هم توش باشه ولی ایشون ازبس پختن براشون عادی شده و چشم بسته مواد را بر میدارن

 

بالاخره افراد و موقعیت‌ها شون و روشهاشون باهم متفاوته و این تفاوت طبیعیه و شیرین و جذاب

 

خدایاشکرت که این همه تنوع و تفاوت آفریدی و جذابیت ایجاد کردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۲:۴۶
نسیبه حق شناس

دیروز طبق معمول یکشنبه ها منزل والدین بودیم

و

خوش و خرم درکنارشون

مطالعات و تحقیقات و تکلیفهام راهم انجام میدادم

حسینم که از صبح زود رفته بود خونشون و حسابی توی پیاده روی و دویدن و بازی کردن انرژی گذاشته بود

بعد از اینکه خاله هاش رفتن، یکدفعه رفت پیش مادرجون و گفت خوابم میاد 

مادرجونش هم توی آغوش گرمشون گرفتنش و اون خیلی زود خوابش برده بود

درحدی خوابش میومد که تا من میخواستم برم دستم را بشورم بیداربود و حرفی از خواب نزد اما تا دست شسته اومدم خوابش برد خیلی با آرامش و عمیق

برام جالبه اصلا عالم بچگی سختی و قانون نداره

فقط توش انجام دادن و اقدامه

و

همین لذت بخشش میکنه

البته به شرطی که قوانین ما بزرگترها زیاد نباشه براش

خداراشکر چه حس آرامشی و چه اقدام گری خوبی توی بچگی هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۲:۳۵
نسیبه حق شناس

ناهار امروز ظهرمون را حسینم پیشنهاد داد بریم تو اتاق دم تراس سفره پهن کنیم و بخوریم و گلها را هم ببینیم

خیلی خوشم اومد و استقبال کرد

خیلی کییییف داد

هم تنوعی بود توی محل غذاخوردنمون

هم گلها حس خوبی بهم میداد

هم حسینم از اینکه نظرخوبی داده حس خوبی داشت

هم غذای موردعلاقه مون را پخته بودم و خوردیم 

هم... 

خداراشکر که الکی مخالفت نکردم بانظرش

و

دربرابر این تغییر مخالفت نکردم

از صمیم قلبم از خدا ممنونم بابت همه ی نعمتهاش😍😍😍

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۲:۲۸
نسیبه حق شناس

از وقتی حسینم را پیش دبستانی مجازی نوشتم، احساس میکنم خیلی وقتم کم شده

خوشحالم که حسینم پیش دبستانی را دوست داره اما توی برنامه ریزیم و زمان بندی های قبلیم وقت کم میارم

انگار کلا اتلاف وقتم زیادتر از قبل شده

تقریبا روزی 2-3ساعت عقب ترم نسبت به برنامه ی قبلم

باید تجدیدنظرکنم توی کارهام

خداراشکر رزق علمم هم زیاد شده و همه اش درگیر یادگیریم و این در بازه

 

خداراشکر

من مثل همیشه میتونم شرایطم را بر بهترین حالت پیش ببرم با مدد خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۰۰:۴۷
نسیبه حق شناس