برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

برای تو مینویسم...

بانوان قدرت نرم کشورند و مایه ی افتخار و سعادت آن

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

توی این شرایط کرونایی که ارتباطات حقیقی را تحت الشعاع قرار داده، به غیر از ما بزرگترها که روحیه مون شدید به ارتباطات حقیقی نیاز داره، بچه ها بیشتر دچار چالش میشن و عطش ارتباط با همسالانشون برطرف نمیشه

چند روزه با چند نفر در این زمینه مشورت کردم

خیلی بهش فکر کردم و به دنبال تدبیر بودم

تا اینکه با خانم همسایه که اونم همین چالش را داشت و کلا خیلی هم فکر و هم دغدغه ایم باهم به این نتیجه رسیدیم که هراز گاهی بچه هامون را باهم ببریم بیرون بازی کنن

به خونه ی همدیگه بریم و کلا فضای ارتباطی خوب را برای بچه هامون برقرار کنیم

و

از روز 4شنبه که اخیرا گذشت استارت اون را زدیم

بچه هامون رو بردیم فضای باز و دویدند و با آب و خاک بازی کردند و حس فارغ بودن و آزاد بودن داشتن و بسیار براشون لذت بخش بود

و بعد از آن هم به اصرار حسین پسر همسایه که 3/5سالشه رفتیم خونشون و باز به بازی هاشون ادامه دادن و ماهم به گپ و گفت درباره ی علایقمون و بسیار بسیار لذت بخش و انرژی زا بود برامون

خداراشکر که این همه نعمت در اطرافمون هست و ماهم تونستیم کشفشون کنیم و ازشون استفاده ببریم

خداراشکر 🥰🥰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۰۲:۱۶
نسیبه حق شناس

امروز خیلی حس مادری داشتم

و

حسینم خیلی حس همبازی خوب برای من

کلی باهم بازی کردبم

خیلی خندیدیم 

چندتا کاردستی درست کردیم

نقاشی رنگ کردیم

غذا را باهم درست کردیم

حتی حسین برام گاز را تمیز کرد

و

چقدر خوش گذشت امروز

خداراشکررررر

خیلی حس خوبی دارم و خیلی حسش خوب بود حسین وقتی خوابید

گفت خداراشکر امروز روز خوبی داشتم 🥰🥰🥰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۰۲:۰۸
نسیبه حق شناس

گاهی بعضی از کارها خیلی زمان نمیبره انجامشون ولی خیلی اثر گذاره انجام دادنشون

مثل امروز

وقتی فهمیدم امیر علی جونم🥰 عشقم که یه جوری عجیب و باورنکردنی دوستش دارم، میخواد نزدیک خونمون بیاد آرایشگاه، از اونجایی که حسینمم خیلی خیلی امیرعلی جون را دوست داره و هر روز به یادشه و ورد شب و روزشه امیرعلی

با حسینم و خواهرجونم هماهنگ کردم برای آرایشگاه امیرعلی جونم ماهم بریم پیششون

برای خوشتر بودن ماجرا و یک تیر و چند نشون شدنش، طوری رفتیم که حسینم با دوچرخه اش اومد آرایشگاه و کلی لذت برد

توی آرایشگاه که انگار برای ما قُرُق شده بود و فقط خودمون بودیم، همه باهم و کنارهم بودیم، همیشه از کنار این خانواده ی شاد و گرم و موفق لذت می‌بردم و عطشش را داشتم و دارم😍😍

بعدش برای ماندن خاطره ای خوش از آرایشگاه، پیشنهاد رفتن به مزرعه و دیدن اسب را دادم که ماشاءالله به راحت گیری و فرزند دوستی خواهرجونم و همسر عالی شون، باهم رفتیم مزرعه🌹

و توری گردشگری داشتیم و سرشار از لحظات خوش، که خیلی هم راحت ایجاد شده بود

در واقع آن چیزی که شادی کار را مضاعف کرد برامون، شادی بچه ها بود که خیلی راحت، بعد از اینکه اسب و سگ دیدند، به وسیله ی یک تکه چوب و کشیدن روی خاکهای آنجا شاد شدند ، خیلی راحت و بدون احساس محدودیت در فضای خلوت و باز و خاکی مزرعه می دویدن و بازی میکردن 

 

بعد از بازی بچه ها برگشتیم به سمت خونه، توی راه بازهم حسینم یه عالمه دوچرخه بازی کردو خوووش بود

به محض رسیدن به خونه نهار را کامل کردم، چلو و خورشت پختم، سالاد درست کردم، تراس را که مدتی بود میخواستم بشورم شستم

و خوشحال منتظر اومدن همسرجان شدم

نهار خوردیم و سریال همسران دیدیم و گفتیم و خندیدیم 

برای عصرانه هم کیک پختم

خیلی راحت و فوری

از سرعت عمل و اقدام گری خودم توی امروز کلی لذت بردم و حس خوبش بین خانواده ام هم پخش شد

واقعا خدایا ازت ممنونم 

خیلی شکرت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۰۱:۳۸
نسیبه حق شناس

آخرشب بود و دیگه می‌خواستیم محیا بشیم برای خواب

گفتم هرکسی چند تا کار داره انجام بده تا بخوابه؟

من یکی مسواک بزنم، دوم زیرانداز را بتکانم، سوم یه ساماندهی وسایل را انجام بدم و دیگه بخوابم

حسینم گفت میخواد برای تولدم کلیپ درست کنه، بهش گفتم بگذار برای فردا صبح آخه طول میکشه 

گفت، نه من زودی درست می کنم 

گفتم باشه🥰🥰 

سریع عکس ها را انتخاب کرد

آهنگ روش گذاشت

استیکر زد روی بعضی از عکس ها 

تم براش انتخاب کرد

اول کلیپش نوشت سلام (سلام را مادرجون بهش یاد داده اندتوی گوشی بنویسه)

خلاصه خیلی قشنگ شد

همه ی کارهاش باهم، حدود 5 دقیقه طول کشید

خیلی سریع و خیلی قشنگ

خیلی ذوق زده شدم

آخه اصلا نمی دونستم بلده اونم به این خوبی و با این سرعت

خداراشکر که اینقدر پسرم طالب یادگیریه

این اخلاقش به خودم رفته😍😍منم همیشه عطشش را دارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۳:۴۰
نسیبه حق شناس

صبح توی گروه یکی از خواهرام از تجارب کرونایی ام وقتی همسرم مبتلا شده بود پرسید و من دقیقا 45 دقیقه نشستم فکرکردم و تایپ کردم و طوماری کامل شد ارسال کردم

( بماند که بعدش اذیت شدم هم زیاد فکر کرده بودم هم زیاد تایپ کرده بودم و بدنم خشک و کوفته شده بود اما خداراشکر موفق شدم نوشتم و ارسال کرد امیدوارم واقعا مفید باشه برای همه ی مبتلایان و پرستارانشون)

 

جالب بود که از یکی دیگه از خواهرام که ماش و قمری خیلی خوشمزه پخته بود دستورش را پرسیدم

مختصر و مفید نوشته بود :

ماش و قمری و گوشت  و برنج و سبزی‌ (من سبزی آش ریخته بودم و شنبلیله و ترخون و ریحون) باهم میپزم و باهم میکوبیم

من منتظر بودم نسبت و ایناش هم توش باشه ولی ایشون ازبس پختن براشون عادی شده و چشم بسته مواد را بر میدارن

 

بالاخره افراد و موقعیت‌ها شون و روشهاشون باهم متفاوته و این تفاوت طبیعیه و شیرین و جذاب

 

خدایاشکرت که این همه تنوع و تفاوت آفریدی و جذابیت ایجاد کردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۲:۴۶
نسیبه حق شناس

دیروز طبق معمول یکشنبه ها منزل والدین بودیم

و

خوش و خرم درکنارشون

مطالعات و تحقیقات و تکلیفهام راهم انجام میدادم

حسینم که از صبح زود رفته بود خونشون و حسابی توی پیاده روی و دویدن و بازی کردن انرژی گذاشته بود

بعد از اینکه خاله هاش رفتن، یکدفعه رفت پیش مادرجون و گفت خوابم میاد 

مادرجونش هم توی آغوش گرمشون گرفتنش و اون خیلی زود خوابش برده بود

درحدی خوابش میومد که تا من میخواستم برم دستم را بشورم بیداربود و حرفی از خواب نزد اما تا دست شسته اومدم خوابش برد خیلی با آرامش و عمیق

برام جالبه اصلا عالم بچگی سختی و قانون نداره

فقط توش انجام دادن و اقدامه

و

همین لذت بخشش میکنه

البته به شرطی که قوانین ما بزرگترها زیاد نباشه براش

خداراشکر چه حس آرامشی و چه اقدام گری خوبی توی بچگی هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۲:۳۵
نسیبه حق شناس

ناهار امروز ظهرمون را حسینم پیشنهاد داد بریم تو اتاق دم تراس سفره پهن کنیم و بخوریم و گلها را هم ببینیم

خیلی خوشم اومد و استقبال کرد

خیلی کییییف داد

هم تنوعی بود توی محل غذاخوردنمون

هم گلها حس خوبی بهم میداد

هم حسینم از اینکه نظرخوبی داده حس خوبی داشت

هم غذای موردعلاقه مون را پخته بودم و خوردیم 

هم... 

خداراشکر که الکی مخالفت نکردم بانظرش

و

دربرابر این تغییر مخالفت نکردم

از صمیم قلبم از خدا ممنونم بابت همه ی نعمتهاش😍😍😍

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۰۲:۲۸
نسیبه حق شناس

از وقتی حسینم را پیش دبستانی مجازی نوشتم، احساس میکنم خیلی وقتم کم شده

خوشحالم که حسینم پیش دبستانی را دوست داره اما توی برنامه ریزیم و زمان بندی های قبلیم وقت کم میارم

انگار کلا اتلاف وقتم زیادتر از قبل شده

تقریبا روزی 2-3ساعت عقب ترم نسبت به برنامه ی قبلم

باید تجدیدنظرکنم توی کارهام

خداراشکر رزق علمم هم زیاد شده و همه اش درگیر یادگیریم و این در بازه

 

خداراشکر

من مثل همیشه میتونم شرایطم را بر بهترین حالت پیش ببرم با مدد خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۰۰:۴۷
نسیبه حق شناس

خیلی نوشتن را دوست دارم

خیلی اهل مطالعه و تحقیقم 

وقتی تکلیف کلاسیم این شد که کتاب بنویسم فکر میکردم خیلی راحت تر از این حرفا باشه

اما زهی خیال باطل

خیلی پرکاره

خیلی انرژی و تمرکز و همت بالا لازم دارم

اما با وجود همه ی این سختی ها میدونم که منم میتونم

تاحالا حدود93 صفحه دست نویس آماده دارم

حدود 20-30صفحه هم مطلبش آماده است و تکمیل کردن داره 

به یاری حق مینویسمش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۱:۳۸
نسیبه حق شناس

کوید اومد و زندگی‌ها را خیلی تحت الشعاع قرار داد

آموزش‌ها مجازی شد

ماسک‌ها روی صورت ها اومد

ژل ضدعفونی یار و همراه ما شد

بازی و تفریحات در پارک‌ها تعطیل شد

دورهمی ها و عقد و عروسی‌ها تعطیل شد

و کارهایی را برای پیشگیری از ابتلا گفتن لازمه انجام بشه

از جمله ی آن تقویت سیستم ایمنی بدنه

از طریق ماندن در خانه واستراحت و خواب کافی، ریختن یکسری ادویه ها در غذا و...

بازم خداراشکر 

اگر برای پیشگیری میگفتن باید تو خونه نموند🙃

یا باید هرچه میشه دوید و کمتر خوابید😬و

یا زهر هلاهل تو غذا ریخت که ترجیح می‌دادیم کرونا بگیریم

بازم خدا راشکر

دارچین که برای پیشگیری خوبه خیلی خوشمزه است

و

چای 

و

مرغ

و

پلوعدس و استانبولی پلو باهاش خیلی خوشمزه است

خداراصدهزار شک‌ر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۲:۰۶
نسیبه حق شناس

برام خیلی عجیب و جالبه کرونا که خودش جدید و عجیبه اثراتش هم همینطوره

وقتی کرونا اومد و همه چیز تعطیل شد عده ای از مذهبیون افراطی گفتن نه و اینا نقشه ی دشمنه و با مذهب مخالفن و دعا و اینا باعث میشه کرونا نگیری و از این جور حرفا و غر غر کردن و رعایت نکردن

اما وقتی دیدن شوخی نیس و شیوعش بالاس، شروع کردن به رعایت کردن

 

حاج آقا انصاریان که خیلی در ذکر و عرفان مشهورن کرونا گرفتن

حاج آقا شوشتری هم همینطور

خدا همه ی بیماران را شفای کامل و عاجل عنایت کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۱:۵۵
نسیبه حق شناس

با خودم قرار گذاشته بودم کاری را تا یک زمان مشخص انجام بدم

اما حجم کار خیلی بالا تر از پیش بینیم بود

و

مشغله های من هم زیاد 

البته آرامش فکرم هم کمی چالشی شد به خاطر نقل مکان خواهرجون

و نتونستم سر قرار زمانی آماده بشم

و

اینطوری کاملا از تو خالی کردم

یکدفعه تمام توانم صفر شد

و

میزان رضایتمندیم کم شد یادم افتاد به ماهیمون که زیاد تقلا کرد بیشتر از توانش و از ظرف افتاد بیرون و.... 

تصمیم گرفتم انتظارم را کمی تعدیل کنم

امید به خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۹ ، ۰۱:۵۱
نسیبه حق شناس

به حسینم گفتم فردا تولد پیغمبرمون و امام ششممونه

سریع گفت پس جشن بگیریم

من که خودمم جشن تو برنامه ام بود خیلی استقبال کردم از پیشنهادش

گفت پس من میرم ژله درست کنم، سریع رفت روی چارپایه اش و پودر ژله را از کابینت برداشت و آب جوش را به من سفارش داد که براش آماده کردم و ریختم تو لیوان و تحویلش دادم

دیگه از بس ژله درست کرده بود راه افتاده بود پودر را ریخت و آب‌جوش را روش ریخت و هم زد و آب سرد را ریخت و هم زد و درعالم بچگیش از این مواد با ذوق و شوق خورد و گفت شربت ژله خوردم😂😂بعد هم گذاشتش تو یخچال تا برای شام آماده بشه

 

سریع اومد از آشپزخونه بیرون وگفت تزئین کنیم

و چسب و نخ را آورد و سفارش مصرانه برای آوردن ابروبادیها و بادکنکها داشت

که انجام دادم براش و اتاقمون را تزئین کرد

بعد هم رفت توی آشپزخونه و برای هرکدوممون یک بشقاب میوه آماده کرد و با بشقاب کناردستش وکارد و چنگال، جالب بود توی میوه ها ش هویج هم بود🥰🥰

کلا خیلی دوست دارم فاصله ی بین تصمیم و اقدامش کوتاهه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۰۲:۵۲
نسیبه حق شناس

امروز ظهر موقع خوردن نهار همه ی وسایل را آماده کردیم که مشغول خوردن بشیم که امیرعلی جون یه بند گریه میکرد و اصرار داشت بره توی حیاط

با هیچ تدبیری هم آروم نمیشد

پیشنهاد دادم بریم حیاط نهار بخوریم و با استقبال جمع روبرو شد و چه خووووب و باصفا بود حیاط و نهار خوردن توی حیاط پایین درخت نارنج و توی سایه-آفتاب درخت زیتون و کنار گلهای داوودی و شمعدونی و رز

و چه گریه و اصرار به جایی داشت این پسر19ماهه ی عزیزدل خاله🥰🥰🥰

 

چه خوبو باصفاس امیرعلی جونم🥰 با خواهر دوقلویش فرشته جونم🥰 و چه قدر به حسین جونم🥰 امروز در کنار شون خوش گذشت خداراشکر

 

خدا همگیشون را حظ کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۳
نسیبه حق شناس

مدتی بود حدود یکسال و نیم که هر هفته شنبه ها کلاس داشتم

با بچه های کلاس و استاد مثل خانواده شده بودیم

حتی گاهی پیش میومد که آنها را بیشتر از خواهرام میدیدم

ولی از وقتی کرونا اومده دیگه کلاسمون تعطیل شده

یک ترم مجازی داشتیم و اونم فعلا تموم شد

الآن یعنی از بهمن پارسال دیگه کلاس تموم شده و ما همدیگه را ندیدیم

اصلا فکرش را نمیکردم اینطور بشه یه روزی

آخه قوانین برگزاری کلاسمون خیلی سخت بود، به زور حق غیبت یک جلسه ای داشتیم، امتحاناتش سخت و بسیار قانونمند بود و... 

اما بازم خداراشکر که فضای مجازی هست و دیشب تونستم استادم را توی لایو ببینم

واقعا اگه این نت و فضای مجازی و ارتباطاتش نبود که دیگه همه چی نابود میشد فکر کنم

 

واقعا میگن خدا همیشه جای شکرش را باقی میگذاره

خدایا بابت همه چیز شکرت😍

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۹ ، ۰۹:۱۹
نسیبه حق شناس